باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باید مراقب بود» ثبت شده است

۲۷
آذر
۹۳

" المومن کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف"

مومن مانند کوه است که هیچ باد تندی قدرت ندارد او را ازجا حرکت بده  ( نهج البلاغه ، خطبه 37)

 

آن باد های تند چیست؟

یک نفر را محرومیت از جا تکان می دهد ، دیگری را رفاه از جا تکان می دهد :

 

وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ ۖ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ۖ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَىٰ


وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ

                                                                                                                                                                                                                                                                      سوره حج /11   

قرآن می گوید بعضی از مردم راه ایمان و حق را تا وقتی می روند که منافعشان هم در آن راه تامین بشود،

 همین قدر که ضرر ببینند به ان پشت می کنند . اینها ایمان نیست...

      ص 78 سیری در سیره نبوی استاد مطهری

          

پی نوشت :

بعضی چیز ها مثل پتک میخوره تو سر آدم!! 


آقا پناهیان تو هیات یه بار دقیقا همین بحث رو کردن

اینکه مایی که به واسطه ی اسلام و خدا خیلی چیز ها بدست آوردیم از جلمه :

(عزت ــ لذت ــ آرامش ــ آبرو ــ جان ــ مال ــ هستی و ... )

چرا اون رو برای خود اسلام خرج نمی کنیم ...

مشکل مردمی که دین دار شدن و پای دینشون نایستادن مشکل همه تاریخه ...

و این مشکل خیلی مهمه..

میگفتند: من دارم از مشکلی صحبت میکنم که اگر مسئله ای در تاخیر ظهور نقش داشته باشه همییینه !!

اینکه خود دین برای ما طلب راحتی و آسایش می کنه و در عین حال ازمون میخواد از همون بگذریم که فلسفه

 عبودیت هم همینه  ""‌قربانی کردن در راه خدا "


جالبیش هم اینه که وقتی از همون راحتی که دین بهت داده خرج کردی و از دستش دادی ده برابرشو بهت میده 

مثلا یکی از همون خرج ها :‌هجرته .. مومن شدی ؟ حالا برو یه کم آواره شو ...

دین برای انسان ها نفع داره اما یکی بهت بده دو تا ازت میگیره ولی دو تا ازت بگیره سه تا بهت میده و سه تا بهت بده 6 تا ازت میگیره و ...

ازون اوایل تاریخ هم مردم با اعتقادات اسلام کاری نداشتن ؛ مشکل اصلیشون سره همین هزینه ها بود !


نعمت های خدا رو در راه خدا خرج کنیم 


دقیقا امشب هم آقای قاسمیان ما بین صحبت هاشون گفتن : شاید بد نباشه کمی تمرینه عدم رفاه کنیم ...

داشتم فکر میکردم اینکه هیچ باد تندی  نتونه آدمو تکون بده تو کجا ها مصداق داره 

اینکه چی منو تکون میده ؟

دیدم وضعیت وحشتناک تر از چیزیه که بشه حتا فکرشو کرد ...

بره ما نسیم ملایم هم کاره خودشو میکنه ...

شایدم حتا فکر به روزی که نسیم ِ ملایمی قصد ِ وزیدن کنه ...

فقط 

یا ستار العیوبـــــ


دلم نوشت‌ بی ربط : 

اخرین شب ِ جمعه ی ماه صفرم داره تموم میشه ...

داره دلم از الان تنگ میشه براش

حسینـــ اربابـــ ...

۲۱
آذر
۹۳


با خودم مرور می کنم : 

وقتی بیایی ؛ کنار ضریح را خالی می کنند...

می روی رو به شش گوشه و سلام می دهی :‌« السلام علی الشیب الخضیبـــ »

جواب سلام واجبـــ استـــ !

و خواهید شنید : 

ــ سلام پسرم...




برای شما :

شیعه اتفاقا خیلی بیشتر به مراقبتــ نیاز دارد !

دست گرمی که بر سرش کشیده شده گاهی میشود دلخوشی اش

می شود راحتی خیالش و یک لحظه غفلتش یعنی همان هشدار معصوم که : 

و لا تکونوا لنا شینا ( مایه سرافکندگی ما نباشید ... )

سلام امام زمان !

می دانم که حواستان همیشه هستـــ ...

آن نظر ویژه را میطلبم ؛ آن نظر کیمیاگر !



انان که خاکــ را به نظر کیمیا کنند 

آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند.. ؟

۱۲
آذر
۹۳

گروه خواهران جنبش دانشجویی حیا

تو یکی از روزهای ماه رمضونی که گذشت، تو مترو بودم یکی دو تا ایستگاه دیگه باید پیاده میشدم که خانمی رو دیدم با آرامش و تدبر خاصی داره قرآن میخونه ولی...
شالی که سرشه اون قدر نازک هست که تمام موهاشو نشون میده؛ تصمیم گرفتم از روش غیرمستقیم استفاده کنم، موقع پیاده شدن کاغذی بهش دادم که بعد از سلام و التماس دعا نوشته بودم:
آیه ی 31 سوره ی نور رو هم بخونید لطفا، البته با ترجمه.

۱۱
آذر
۹۳

گروه خواهران جنبش دانشجویی حیا 

با یاد شهیدان علی خلیلی و مدد خانی

روز دوشنبه رزم نمایشگاه کتاب، موقع برگشت رو با یکی از دوستان بودم، تو مترو، تو ایستگاه دروازه ی دولت، خواستیم که از پله  برقی به سمت خط 3 مترو بریم، دو تا خانم رو دیدیم که ظاهر مناسبی نداشتند، من اصلا حواسم نبود، دوستم بهم گفت که به اینها تذکر بدیم، یا علی گفتیم و باهاش جلو رفتیم، سلام دادیم و بهشون توضیح دادیم که پوششتون درست نیست، در شان شما نیست ......وخلاصه بعد جمله های ما خانمه یه نگاهی به ظاهر من انداخت و  با صدای بلند گفت:

شما حق ندارید تو کار من دخالت کنید، به چه حقی این حرفها رو به من می گید  .......منم برگشتم با صدای آروم بهش گفتم به خاطر خودت می گم....  وقتی دیدیم بلند حرفش رو می زنه و ممکنه دعوا بشه ،من و دوستم از خانمه سریع جدا شدیم  و به طرف پایین پله ها  داخل جمعیت گم شدیم و راهمون رو ادامه دادیم و از قضا این دو تا خانم هم با ما هم مسیر بودند... ولی اونا از پله برقی می اومدند پایین.

این خانم هم چنان با صدای بلند داشت با دوستش حرف می زد ، به طوری که همه می شنیدند، و بین حرفهاش از کلمات زشت هم استفاده کرد...و همه داشتند این دونفر رو نگاه می کردند که اینا مخاطبشون کیا هستند.

من و دوستم ریلکس بودیم و اصلا پشت سرمون رو نگاه نکردیم تا اینکه کلا صدا قطع شد.... تو این چند ماهی که خدا توفیق داده و نهی از منکر رو انجام میدیم، تا حالا با این موردی که براتون تعریف کردم، دوبار همچین اتفاقی برام افتاده، بقیه ی مورد ها ، خانمها خیلی خوب برخورد کردند..

ممکنه نهی اولی ها با خوندن این مورد انگیزه شون رو از دست بدند، ولی گفتن این واقعیت، شاید برای بعضی از افراد کارساز باشه. با این واقعیت ها نباید ذره ای از واجب فراموش شده مون کوتاه بیایم.....

خدا برای ما مهمه، نه سرزنش و ناسزا شنیدن و تحقیر....

۰۹
آذر
۹۳

گروه خواهران جنبش دانشجویی حیا

یک بار تو یه وضعیتی بودم اصلا بهم چاقو می زدی خونم درنمیومد، یه دختر خانم 16-17 ساله ی فوق العاده زیبایی بود که پالتو و شال سفید شیری پوشیده بود و با کمال تاسف هم جوراب سفید شیشه ای نه زخیم حتی... اصلا وضعیتی بود... با پدرش بود. من تو ماشین بودم ولی اون رفت تو شیرینی فروشی.

من برعکس همیشه حتی یه لحظه هم صبر نکردم که فکرکنم...رفتم تو، داشتن نگاه میکردن شیرینی ها رو که به پدرش گفتم: ببخشید میتونم یه لحظه وقتتونو بگیرم؟ خیلی مودبانه گفت خواهش میکنم، گفتم پوشش دختر خانومتون واقعاً مناسب شهر نیست، خواهش میکنم دیگه نپوشید، و تو این جمله آخر روم به خود دختر خانومه بود، با یه لبخند البته که فراموش نشه..یهو آقاهه لحنش عوض شد، گفت چی بگم خانوم...؟ دست گل مادرشه.. من که آنقدر جا خورده بودم اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم..فکر کنم گفتم خدا خیرتون بده، ولی آخرش طاقت نیاوردم، گفتم تو رو خدا یه ذره به دل امام زمان رحم کنین آخه... اون ها هم کلا طی صحبت کردن هی سر تکون میدادن و میگفتن چشم، بله..، خیلی سخت بود موقعیتش..بعدش که برگشتم تو ماشین فکر کنم تا خود مقصد داشتم گریه میکردم...؛ تو رو خدا برا هم دعا کنیم، کوتاهی نکنیم... .