باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۸
خرداد
۹۳
۲۲
خرداد
۹۳

 

دوست داشتم بنوسم برایتان

 ای امام حاضرم

و بگویم ...

اما شما همه چیز را هم میدانید هم در لحظه لحظه ها حضور دارید

این روزها

هم درد فراق بی ظهوری میکشم

هم حظ پر حضوری

کلا امسال ... یک جورایی هی همه اش به شما میرسم آقا..

تولد هیچ امامی به شیرینی میلاد شما نیست

آخر شما امام حاضر و زمان مایید

هستید همین جا

پیش من

پیش همــــــــــــــــــه

فقط باید حس کردتان

از تمــــــــــــــــــــــــــــــــــــام وجود...

آقا..

دوستتان دارم...

برایم دعا کنید

باز هم یک دل ِ دل می خواهم

بدون شما بیچاره میشوم ای صاحبِ این زمان ..

امشب باز من به ماه نگاه کردم

چقدر زیبا بود

یابن البدور المنیره..

این بار نه مثل هر بار

یا مهدی(عج) ادرکنی

مرا دریاااااابید ...

۰۴
خرداد
۹۳

 

یکـــ حرفـــ هایی هستند

که فقط ِ فقط

باید بروی "بابــــ الجواد" ،

کلمه ها را دانه کنی ،

دانه های اشک... ،

بکــــــــــــشانی شان دنبال ِ هم ،

شبیه یک تسبیح ،

بچرخانی شان توی صورتت...

ذکــــربگیری...

بعد ،

انگار که تسبیح پاره بشود ،

دانه ها بیایند تا بچکند روی سنگـــ های حرم...

۰۲
خرداد
۹۳

زمان ما را با خود برده است، اما این صدا جایی بیرون از دسترس زمان باقی است.

 باد زمان در این شهر زمینی می‌وزد نه در آن شهر آسمانی که در کرانه ابدیت،

بیرون از رهگذر باد وجود دارد.

خرمشهر دروازه‌ای در زمین دارد و دروازه‌ای دیگر در آسمان و تو در جست و جوی دروازه‌ی

 آسمانی شهر هستی که به کربلا باز شده است و جز مردترین مردان را به آن راه نداده‌اند.

آن روزها زمین و آسمان به هم پیوسته بود . جنگ بر پا شده بود تا از خرمشهر دروازه‌ای به کربلا

 باز شودو 'محمد جهان‌آرا'به آن قافله‌ای ملحق کند که به سوی عاشورا می‌رفت.

 شهر مانده بود و ما رفته بودیم...

و مردترین مردان از همین خاک بال در آسمان‌ها می‌گشودند. زمین عرصه

ظهور یک حقیقت آسمانی است و جنگ بر پا شده بود تا آن حقیقت ظهور یابد.

آن لوح محفوظ که می‌جویی در همین‌جاست، در همین ویرانه‌هایی که از گمرک خرمشهر بر

 جای مانده است،

 در همین آهن‌پاره‌هایی که ترکش‌ها سوراخ سوراخشان کرده‌اند

‌ آیا نام خرمشهر به همین خانه‌ها و خیابان‌ها و کوچه‌ها و نخلستان‌هایی اطلاق می‌شود

 که در آتش کینه‌ متجاوزان می‌سوزند و یا نام خرمشهر شایسته آن خطه‌ای است که جوانانش

مبعوث شدند تا حقیقت متعالی وجود انسان را ظاهر کنند؟

باد در جسم شهر می‌وزید و بر آتش کینه متجاوزان دامن می‌زد اما روح شهر، ققنوس‌وار

از میان خاکستر نخل‌های نیم‌سوخته و خانه‌های ویران و کوچه‌های ناامن سر بر می‌آورد و

 زندگی می‌یافت.

سوخته‌دلی و سوخته‌جانی را جز از بازار پرآتش عشق نمی‌توان خرید، چرا که جز

پروانگان بی‌پروای عشق، کسی جرات بال سپردن به شعله این شمع را ندارد.

و به ‌راستی آیا زیباتر از این راهی وجود داشت که خداوند از آن طریق، بهترین بندگان خویش

 را برگزیند؟

 مجاهدان این تقرب را به بهای چشم فرو بستن بر تعلق حیات خریده‌اند و مگر آن متاع

ارزشمند را جز به بهایی چنین گران می‌توان خرید؟

‌روی تابلوی ورودی شهر نوشته است 'کوچه‌های این شهر به خون شهدا آغشته است،‌با

 وضو وارد شوید.'

‌رزم‌آوران از این منظر آسمانی به جنگ می‌نگریستند که 'در هر وجب از این خاک،

 شهیدی به معراج رفته است؛

با وضو وارد شوید.'...