باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

الم نشر لک صدرک ...

چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۲۰ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

الم نشرح لک صدرک

خداااا

چقدر عجیـب ...

برای تمام لحظاتم برایم حرف داری !

و وضعنا عنک وزرک

الذی انقض ظهرک

و رفعنا لک ذکرک

فان مع العسر یسرا

ان مع العسر یسرا

به حق که با هر دشواری آسانیی است ...

فاذا فرغت فانصب

و الی ربک فارغب..

فانصب ..

فارغب ..

کوشش و رغبت به تو!!

خدااا دوسِت دارم  خیــــــــلی  زیاد

 

خدا جونم

سختــــــــه ...

اون روزا رو یادته خیلی باهات کاری نداشتم .. تو هم همینطور

اما از وقتی  کارم افتاد بهت  از همون روزا .. بدجور باهام کار داری.. بد جور حواست بهمه ..

به قول آقا پناهیان :خدااا بذار یه چرت بزنم !!

نمیدونم قبلا تو چه وضعیتی بودم اما ، هر چی بودم انگار هر بلاییم سرم میومد خیلی دردم نمیومد ..

گله و شکایت زیاد می کردما ..

اما .. خیلی نمیفهمیدم چراا الان تو اون وضعیتم .. فقط میخواستم با هر بهونه ای ازون وضعیت بیام بیرون ..

ولی الان تک تک اتفاقات ، دلیل دارند تو ذهنم ..

هر چیزی که میشنوم دلیل داره .. یعنی باید میشنیدم که شنیدم ..

یعنی

 این دستور .. این حرف حالا که رسیده بهم  .. روزیم شده ..

پس نباید بی تفاوت ازش بگذرم ..

پس :

الم نشرح لک صدرک..

می خوانم و می خوانم و می خوانم ..

«فَمَنْ یُرِدِ اللهُ اَنْ یَهْدیَهُ یَشَرحْ صَدرَهُ لِلإسلامِ ومَن یُرِدْ اَنْ یُضلَّه یَجْعَل صَدْرَهُ ضَیّقاً...»


پ. ن ۱:

این روزها که تو دغدغه های خودم غرق شدم ، شنیدن دردِ یه نفر دیگه کمرمو خم کرد..

اینکه داشت درد میکشید از اینکه نمیتونه دل بکنه از زندگیش ...

اینکه تمام دوستاش و همکاراش رفتن عراق .. (برای مبارزه با گروه داعش)

اینکه همشون بچه های کوچولو داشتند ... مثل خودش ... اینکه همشون خیلی راحت دل کندن ولی این نمی تونه ...

دیدن چشمای خون افتادش و اشکش سنگین ترین اتفاق این هفتم بود ...

نمی تونستم بغضشو ببینم ...

نشستیم یه دل سیر با هم گریه کردیم ... اون بره اینکه نمی تونه اشک منو ببینه منم بره اینکه نمی تونم اشک اونو ببینم ...

پ.ن ۲ :

تو ذهن خودم می خواستم توجیه کنم نرفتن خیلی ها رو .. با دلایل محکمه پسند ذهنی بره خودم

دیدم نمیشه ..باز رسیدم به چمران..

ولی خودمونیما .. حتما چمران توجیه بلد نبود !!!

  • ۹۳/۰۳/۲۸

نظرات  (۳)

و یکسره به سوی پروردگارت روی آر ( و تنها بدو دل و امید ببند ، و جز به او خود را مشغول مساز ) .
پاسخ:
پاسخ:
کاش میشد ...
کاش بشه اینجوری بود...
«فَمَنْ یُرِدِ اللهُ اَنْ یَهْدیَهُ یَشَرحْ صَدرَهُ لِلإسلامِ ومَن یُرِدْ اَنْ یُضلَّه یَجْعَل صَدْرَهُ ضَیّقاً...»

سلام
به هر حال دنیا همینه ، یه روز باهات کار داره ، یه روز ولت می کنه
اما خدا نکنه که خدا آدم ول کنه یا فکر کنی باهاته اما نباشه

دعامون کنید
  • یک سبد سیب
  • سلام آبجی جان


    آره... خدا واسه هر دقه ما حرف داره...

    خوبه... خوبه که کم کم گوش هامون داره باز میشه و می شنویم حرفاشو...

    گوش ِ دل می سپاریم...




    در مورد پی نوشت ها هم...

    باورت نمیشه چند وقت پیش عکس یه جوون که تو شهرمون رفته بود سوریه و شهید شده بود رو دیدم از اون موقع دارم فکر میکنم چه جوری رفتن...

    خیلی حرفه تو عمل...


    آره چمران توجیه بلد نبود ، اصلا" شهدا برای رسیدن به خدا...




    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام

    نمیدونم این چمران واقعا چه موجودی بوده صد در صد که زمینی نبوده

    اما خیلی جالبه که دوست نداره انگار من براش یه پست جدا برم ...

    خیلی عاشق بوده

    عاشق خدا بودن به معنای واقعی و پر پر زدن تا رسیدن بهش و

    آروم شدن به معنای واقعی کلمه ....

    ممنونم آبجی جونی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">