باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

۱۶ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

۰۹
شهریور
۹۳

برادر شهیدم

راهت ادامه دارد ...

۲۲
مرداد
۹۳

شهید چمران در یکی از عملیات‌های نامنظم در شبی مهتابی وقتی با همرزمانش در حال طی

مسیر برای شبیخون زدن به متجاوزین بعثی بودند، ایشان یک لحظه می‌ایستد و به همراهانشان

 می‌گوید به زیر پاهای خود بنگرید، می‌بینند زیر پایشان پر از گل‌های شقایق است و به همین خاطر

 آن دشت را دور می‌زنند و سپس اقدام به عملیات می‌کنند، در حالی که یاران ایشان می‌گفتند بعد

 از عملیات عراقی‌ها آنجا را با تیربار و خمپاره شخم خواهند زد، ولی دکتر چمران گفتند ما آنها را زیر پا

 له نخواهیم کرد. وقتی این جریان به استحضار امام می‌رسد امام می‌گوید: من چمران را دوست داشتم

 ولی الان بیشتر دوست دارم.


خاطره از: سردار فتح اله جمیری

۱۷
مرداد
۹۳

 

کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ


هر فردی مرگ را خواهد چشیدو ما شما را براى امتحان دچار خیر و شر مى کنیم

و شما به سوى ما بازگشت خواهید کرد...

 سوره انبیا آیه35


زیادی متفکرانه نوشت : این عکسه ( سرسره بازیه دنیا )

دقیقا وقت  ِِ جوونیش رسیده بالای سرسره ( اوج توانایی ها و در بالاترین سطح ) و البته با تلاش رسیده اون بالا

اما قسمت خوشحالیش که میخواد بره پایین .. کم کم پیر شده و بعد خدایش بیامرزد ...

یاد اون آیه یس هم افتادم که میگه کسی را که عمر دراز دهیم در خلقت واژگون میکنیم ..

( هی رفته بالا و توانمند تر شده و وقتی رسیده به اوج واژگون شده هم سطحش هم توانایی هاش )...

۱۳
تیر
۹۳

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.
داوطلب زیاد بود ...
قرعه انداختند.
افتاد بنام یه جوون.
همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!
گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! "
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد.
گفتند: " بیا! "
گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره! "

۰۶
تیر
۹۳

 

ﺷﺒﯽ ﺳــﺎﮐﺖ ﻭ ﺩﻟﮕـــﯿﺮ
ﺧـــﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻗــﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﺯﻏــﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺠﯿر
ﻭ ﻧـﺰﺩﯾﮑـــ ﺍﺫﺍﻥ ﺑــﻮد
ﮐـﻬــ ﭘـﯿﭽﯿـﺪ ﺑﻪ ﺁﻓــﺎﻕ ﻫﻤﻪ ﻧﻐﻤﻪ ﺗـﮑــﺒﯿﺮ
ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺳﺘــ ﺑﻪ ﺩﺍﻣـﺎﻥ ﺧــــﺪﺍ ﺑﺎﺵ
ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻋــﺎ ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺑـﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﮔـﺎﻩ ﺍﻟــﻬﯽ ﺩﺭ ﺭﺣﻤـﺘــ
ﻭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻮﺩ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﯿﺮﯾــﻦ ﺍﺟﺎﺑﺘــ
ﺷﺪﻡ ﻏـــﺮﻕ ﻋﺒﺎﺩﺗــ
ﺩﻭ ﭼﺸﻤﻢ ﻫﻤﻪ ﺍﻡ ﺍﺷﮑـــ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﻫﻤﻪ
ﺳﻮﮔﻨﺪ
ﮐﻪ ﯾــﺎﺭﺏ ﺗﻮ ﺭﻫﺎﯾﻢ ﮐﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺪ
ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺧـــﺪﺍ ﺑﯿﻦ ﺩﻋﺎﯾﻢ
ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺍﺫﺍﻥ ﺣـــﺮﻡ ﮐـــﺮﺏ ﻭ ﺑﻼﯾﻢ
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﻓﺮﺍﻏﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﯽ ﺗﺎﺑـــ
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺯﺩﻩ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺷﻪ
ﻣﻬﺘﺎﺑـــ
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﺍﺩﯼ ﺳﻮﺯ ﻭ ﻋﻄﺶ ﻭ ﺩﺭﺩ
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﺍﺩﯼ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺁﺑـــ
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﺍﺩﯼ ﭘﺎﮎ ﺣـــﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺭﺑــﺎﺑـــ
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺯﻣﯿﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻧﻮﺭ ﺍﺳﺘــ
ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷــﻮﺭ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﺍﺳﺘـــ
ﺣﻤـــﺎﺳﻪ ﺍﺳﺘــــ
ﻏـــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺘـــ
ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻭﺍﺩﯼ ﻃــﻮﺭ ﺍﺳﺘــــ ...
ﻭ ﻓـﺮﺵ ﺣـــﺮﻣﺶ ﺍﺯ ﭘـــﺮ ﺣــﻮﺭ ﺍﺳﺘــ
ﻭ ﺑـﺮ ﻣﻬـــــﺪﯼ ﺯﻫـــﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﺷﺐ ﺭﺍﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺳﺘـــ
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺣـــﺮﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻟﻬﺎﺳﺘــ
ﻭ ﻋﺸﻘﺶ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﮔﻞ ﻣﺎﺳﺘــ
ﺯﯾــﺎﺭﺗﮕﻪ ﺯﻫـــﺮﺍﺳﺘــ
ﻋﺒــﺎﺩﺗﮕﻪ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﺳﺘــ
ﺩﺧﯿـﻞ ﺣــــﺮﻣﺶ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﯿﺴﯽ ﺍﺳﺘــ
ﻭ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺧـــﺪﺍ ﻣﺤﻮ ﺗﻤﺎﺷﺎﺳﺘــ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﺳﻮ ﺣـــــﺮﻡ ﺷــــــﺎﻩ
ﻭ ﯾﮏ ﺳﻮ ﺣــــﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻘــﺎﺳﺘـــ
ﻣﮑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻗــﺪﻡ ﺭﻧﺠﻪ ﻧﻤﻮﺩﺳﺖ ﮔﻞ ﯾﺎﺳــ
ﺗﻤﺎﻣﺶ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳــ
ﺑﻪ ﻟﺒﻬﺎﺵ ﺑﻮﺩ ﺫﮐــﺮ ﺍﺑـــﺎﻟﻔﻀﻞ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﻭ ﭼﺸﻤﺶ
ﻫﻤﻪ ﺍﻟﻤﺎﺳــ
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻌﺒﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﮐــﻔـــ ﺍﻟﻌﺒـــﺎﺳــ
ﻣﮑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻋﺸﻖ ﺯﻧﺪ ﻣﻮﺝ
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺯﻧﺪ ﭘﺮ ﺑﻪ ﻫـــﻮﺍﯾﺶ ﺩﻝ ﻣــﻨــ ﻫــﺮ ﺩﻡ ﻭ
ﻫــﺮ ﺷﺐ
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﺎﯼ ﺯﻣﯿﻨﺶ ﻫﺴﺖ
ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻗﺪﻡ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺣﻀــﺮﺕ ﺯﯾﻨﺒــ
ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺎﮎ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺑــﺪﺭ ﻭ ﺍﺣﺪ ﺧﻨﺪﻕ ﻭ ﺍﺣﺰﺍﺏ ﻭ
ﺣﻨﯿﻦ ﺍﺳﺘــ
ﮐﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻋـــﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺮﺑﺎﯾﺪ ﺧﯿــﺎﺑــﺎﻥ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﮐﻬــ
ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﺑﯿــﻦ ﺍﻟﺤــــﺮﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ

...