باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

یارگیری من و شیشه تاکسی

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۵۵ ب.ظ

برادران جنبش دانشجوی حیا 


سوار تاکسی بودم. جلو یک آقا. عقب اول یک خانم چادری سوار شد و بعد یک خانم مانتویی که کمی بدحجاب بود و بعد بنده.

خیلی سختم هست وقتی اینجوری میشه. به معنای واقعی کلمه قلبم میریزه وقتی حتی لباسم تو ماشین به یک خانم میخوره. هر دفعه هم کلی خودم رو فحش میدم که چرا نشستم اینجوری.

خیلی عصبانی میشم از دست خودم.

بگذریم

ماشین حرکت کرد و بنده برای اینکه به این خانم مانتویی نخورم خودم رو چسباندم به شیشه ولی انگار فایده نداشت. هرچی من میرفتم اونطرف انگار اون بنده خدا هم که حواسش نبود میومد اونطرف تر. آنقدر نزدیک شیشه بودم که انگار داشتم یارگیری میکردم، مهاجم تیم مقابل رو که خدایی نکرده نره توپ رو بزنه تو گل! انصافا اگه فوتبالیستهامون اینجوری یارگیری کنند دیگه مشکل نداریم تو گل خوردن. حالتم جوری بود که صورتم رسما تو شیشه بود. اگر عرض بنده رو به فرض 40 سانتی متر تصور کنید، انقدر فشرده کرده بودم خودم رو تبدیل شده بود به 20 سانتی متر. خودم به توانایی های خودم پی بردم که چه استعدادهای نهفته ای دارم. :)

اون خانم هم کم نمیذاشت انصافا. داشت انگار از پشت دفاع رو پوشش میداد و ولم نمیکرد. خدا رو شکر در ماشین باز نشد و اگرنه بنده پرت شده بودم بیرون.

من هم خندم گرفته بود و هم عصبانی بودم که آنقدر زن داشت صمیمی میشد باهام.

یکهو مدد رسید

خانم چادری گفت: خانم کمی بیاید اینطرف تر. اون بنده خدا تو شیشه رفته.

منم تو دلم گفتم خداخیرت بده آبجی.

اونم رفت اونطرف تر و منم گفتم: آخیششششش

چقدر نفس کشیدن خوبه.

خلاصه این بود داستانهای من و شیشه و دو آبجی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">