باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

کار فرهنگی دلی...

سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۳۰ ق.ظ

 

مدتی بود  چند تا از دوستام  یه گروه تشکیل داده بودند و کار فرهنگی های جالبی هم رو

خودشون و هم رو دیگران انجام میدادن، اما من بنا به مشغولیاتم خیلی باهاشون همراه نبودم ...

بعد مدتی که دیدمشون خیلی تعجب کردم  تغییرات ِ زیادی کرده بودن ..

آخرین  پنجشنبه ماه رمضون به قول یکی از این برو بچ  یه اردوی  تنهایی زدم برا دل  به سوی 

حضرت عبدالعظیم و گلزار 

( خب خوبه آدم گاهی برای خودشم کار فرهنگی کنه )

این دومین باری بود که به زور  اجازه ی تنها یی رفتن برام صادر شده بود اما حالا خیلی هم تنهایی

 تموم نشد ...وقتی وارد گلزار شدم  فهمیدم  مامان و بابامم اونجا هستند منتها بره زیارت اهل

 قبور به من هم گفتند بچرخ  تو گلزار و نماز مغربتم بخون ما هم خودمون رو میرسونیم بهت ...

 بگذریم از اینکه چه اتفاقاتی افتاد و .. دست آخر مجبور شدیم

 با ماشین وصل ِ‌به امداد خودرو برگردیم منزل و چقدر اتفاقات نا بهنگام افتاد...

اما تا موقع اذان تمام ِ‌قبور شهدا رو گشتم ..  کارهای فرهنگی زیادی به چشم خورد ...

اکثرا جوون هایی رو میدیدم که  دست چند تا بچه رو گرفته بودند و آورده بودن گلزار و از

 شهدا براشون میگفتن ،البته خیلی جذاب ..

سر مزار های  سمت شهید چمران و  حسن باقری و  ... بودم و میشنیدم به

 بچه ها چیا میگفتن ..

خاطره های با مزه از شهدا تعریف میکرد

 ( جوری که بچه ها خوششون بیاد ) بعد ما بینشم دوتا حرف جدی میزد و ..

با  اصطلاحاتی رقابت رو تو وجودشون تحریک میکرد و  ...

کار جذابی بود ( چندین و چند جوون رو دیدم که اینطوری کار فرهنگی میکردند )

+ عده ای  هم شدیدا مشغول مهیا کردن افطاری بودن ...

همون " یکی از برو بچ " هم  هی پیام میداد که حلالت نمیکنم اگه گلزاری سر

 مزار ش* نری ..منم با اینکه یک بار رفته بودم اما پیدا نمیشدکه نمیشد

*( این یکی از بروبچ  رو من ، خودم  درگیر شهید خلیلیش کردم بعدخودمم

 بهش گفتم که تاریخ تولدت عین تاریخ تولدشه .. حالا ما دیگه از درگیری کمی

 فارغ شدیم اما اون همچنان ...)

مثل ِ بچه های خوب قطعه و شماره و ردیف و .. رفتم تا برسم  اما..

سر مزارش پر از  جوون  های تو همون رنج سنی بود که سفره افطارشونو پهن کرده بودن

 سریع عقب گرد کردم

یاد اون تصویر شهید افتادم و اون رگ ِ‌گردن ...

 

در بین راه هم به صورت عجیبی شهید  نیک خو  رو پیدا کردم

 ( اسم یکی از کوچه های محلمون که اتفاقا خونه این دوستمم  تو همین کوچه هست )

از اون جالبتر اینکه بالای مزارش نوشته بود عضو گروه شهید چمران

( حواسمون به شهدای محلمون هم  باید باشه ...)

+ تو راه یه مادر شهید دیدم که مزار یه شهید گمنام رو تمیز میکردند و با ناراحتی هی

 رو به من شکایت میکردند ..

منم رفتم جلو سلام کردم و فهمیدم از شمع هایی که روی مزار شون روشن میکنن

ناراحتن که من چه طور این همه رو تمیز کنم ...

گفتم مادر خودتون رو ناراحت نکنید اشکال نداره ...

هنوز شاکی بودن و مشغول تمیز کردن  ..

کمی اون طرف تر مزار پسرشون بود..

رفتم پیش ِ پسرش  نشستم  نوشته بود ( بسیجی عاشق )

درست همسن حالای من .. یه آهی کشیدم با غبطه و مشغول ِ فاتحه شدم ..

چه فاتحه ای !!

کاش میشد به شهید ِ  میگفتم تو ازون ور برای شادی روح من یه فاتحه ای

صلواتی چیزی بفرست

من سخت به شادی روحم نیازمندم ...

هـــی... ( یه جور آه ِ )

نه اصلا داد میزدم تو گلزار رو به همشون

بابا شماها که این همه زنده اید و منم که این همه مردم  خب بفرستید برای شادی روح این مرده

فاتحه ای دعایی صلواتی چیزی ...

موقع خداحافظی مادر ِ‌اون شهید بغلم کردن و سرمو بوسیدن و برام دعا کردند ...

دعای  "عاقبت بخیری "

به نظرم بهترین دعا همین عاقبت بخیریه .. آقا پناهیان هم میگن ...

اینکه آخرش که قراره بارمون رو جمع کنیم و بریم اون طرف دینمون کامل باشه و در مسیر

صراط مستقیم باشم ...

( وقتی پیامبر(ص) به حضرت علی (ع) میگن که تو در فلان روز در محراب به شهادت میرسی

حضرت با اینکه امام بودن و این همه مقام های معنوی داشتن باز هم از پیامبر میپرسن

آیا در اون لحظه دینم کامله؟؟ یعنی عاقبتم ختم بخیر میشه؟)

یعنی خیییلی مهمه این قضیه عاقبت ما آدما..

ان شاالله  اگر تا الانم در مسیر درستی نیستم  خدا خودش بهم رحم کنه و عاقبتم رو

 ختم ِ‌به خیر کنه ...

 ...

خلاصه

کارهای فرهنگی زیادی رو دیدم .. بعضی ها بسته های افطاری پخش میکردن ..

بعضی ها کتاب ..

بعضی ها هم مجلس روضه ی وداع با ماه مبارک داخل چادر به صرف نماز و افطار..

نزدیک اذان بود

خیلی ها تو اون تاریکی ها  نشسته بودند سر مزار ِ شهیدشون و سفره انداخته بودند ...

قرارمون با خانوده سر مزار شهید آوینی و صیاد بود ..

شب های جمعه نماز های مغرب پیش ِ شهید آوینی و صیاد صفای خاصی داره

انگار میشه بهترین جای دنیا

 

++ همیشه وقتی تو گلزار تاریک میشه میخوام بال در بیارم آخه یاد این تیکه فیلم خدافظ رفیق میوفتم ... 

..

نماز که تموم شد سفره افطار انداختند نون و پنیر و سبزی مهمون شهدا

جای همه خالی

افطارم رو چشم تو چشم ِ شهید شاهدی خوردم ..

و بگذریم ازینکه چطور رسیدیم خونه و ...

اما

بعضی ها خیلی حواسشون به کار فرهنگی هم رو خودشون هم رو دیگران هست

حتی این دوستان بروبج ..

اما منم باید حواسم هم به خودم هم به این بروبچ باشه چون احساس میکنم کمی دارن تند میرن ..

و بیشتر ناراحتیم هم شاید بره این باشه که احساس میکنم

کمی رفتارای من روشون تاثیر گذاشته ..

نمیخوام به حال و روز من بیفتن ...

( یه جورایی تو این مسیر ها اگر تند بری میشی مصداق همون رشد کاریکاتوری که

 شهید مطهری ازش صحبت میکنن باید آهسته و پیوسته و البته با استاد پیش رفت

دل بخواهی نمیشه اگرم بشه  ناجور میشه ... نا متوازن میشه درست مثل کاریکاتور)

خدا عاقبت همه رو ختم به خیر کنه ...

و عجل فرجه

  • ۹۳/۰۵/۱۴

نظرات  (۴)

  • هم سخن که چه عرض کنم...........
  • سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

    ...

    ""{ بخش هاییش رو منه نویسنده حذفیدم ... پوزش}""

    امروز پناه بردم به بهشت زهرا بعد از سال ها،سرمزارهمۀشهدا رفتم اما سر مزار شهیدآوینی، انگار اجازه نداد.....

    ببخشتم که هیچوقت نتونستم دین دوستیمو بهت ادا کنم، هیجوقت حرفی واس گفتن برات نداشتم ، شرمندتم حال خوب لحظه های رفاقت، شرمنده....

    به خبرگزاری های دنیا بگیییید ی نفر میاد از تبار عشق
    اونی که ی عمرچشم به راهشیییم داره میرسه سرقرارعشق
    ی نفر که دنیا رو تکون میییده ی نفر که روز مرگ داعشه...

    وعجل فرجه

    پاسخ:
    پاسخ:
    وااا مرضیه این چه حرفایی که میزنی ؟

    چرا حالت خوب نیست ؟؟؟!!

    چند بار بهت زنگیدم اما انگار سیمت هایبره خخخخ

    بعد از سالها ؟؟؟!!!‌ چرااااااا

    کلا دچاره شادیه مضاعفیا ... اینا چیه میگی ؟
    لحظه های خوب ِ رفاقتو خوب اومدی شدید ..
    یادم نمیره هرگز

    کی گفته ؟ اتفاقا همیشه من این حس رو در قبال ِ تو داشتم که نتونستم که بلد نبودم . هنوزم بلد نشدم خوب بودن رو .. مثل تو بودن رو ...

    اوه اوه ازین جملات ِ آخرت معلومه پودری از دوری ِ عزیز ِ سفر کرده ..

    نگاهت رو یادم آوردم که اشکت یهو ازون گوشه هاش میاد پایین از دوری آقات ...

    حالت پس برای این جنگ ها خرابه ؟؟؟ .. فهمیدم چته ..

    برو این گوشیتو درست کن .. پاشو بیا یه جا ببینمت ..


    مددی یا حضرت ِ حاضر ..
    العجل
  • فانوس جزیره
  • سلام علیکم
    بله باید گاهی نه بیشتر روی خودمون کار فرهنگی کنیم و گلزارهای شهدا و خصوصا بهشت زهرا سلام الله علیها ، قطعه های شهدا بهترین جا است برای به خود آمدن ...
    کاش شهدا دستگیرمان باشند ..
    عاقبتتون بخیر / یاابوتراب

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    کاش...
    و عجل فرجه
    شهید سعید شاهدی؟

    خیلی مرده


    هی از بهشت زهرا می نویسید ادم هوایی میشه خب :'(

    آبجی منم دعا کن رفتی اونجا

    پاسخ:
    پاسخ:
    آره از شهدا تفحص ...

    و کلی آشنااا

    والا من خودمم دوباره میگم دلم تنگ میشه برم باز ..

    هوای اونجا انقدر خوبه که آدم راحت نفس میکشه ..

    آدم آرووم میشه از شدت ِِآرامششون پیش حضرت ارباب

    چــــــــــشم .. توام پیش خانوم هوای ما رو داشته باش...
    خوشا به سعادتتون...

    دل نوشتتون هم خیلی کامل بود از عشق و علاقه بگیر تا منطق و تدبیر...
    همه چیزش میزون بود احساسش .. تعقلش و پندش ...

    در کل خیل به دلم نشست وکلی مطلب یاد گرفتم

    التماس دعا

    پاسخ:
    پاسخ:
    ممنون

    محتاجیم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">