زائرانه...
از حرم که دور باشی ،گاهی وقت ها که حالت عجیب می شود
دلت بدجوری هوای مشهد و حرم آقا را می کند
گاهی حالت بد است و هوایش را داری
گاهی حتی حالت خیلی خیلی هم خوب است
ولی باز سوز هوای مشهد می نشیند به سینه ات
بعضی روز ها هم که خودشان هوای خاص دارند
و به حال و هوای تو هم اصلا ربطی ندارد که ندارد...
توی آن روز ها که باشی ، خواه نا خواه حال و هوای تو هم همان شکلی میشود
رنگ همان روز ها را به خود می گیرد...
دلش گرفته بود. از دوری شهرش ...
از اینکه نمی توانست تا اراده می کند اینجا باشد
بین حرف هایش چیزی مثل غبطه دیده می شد
غبطه به حال مجاوران این جا
به وجد آمد...
می خواهم بروم و تمام آرزوهایم را...
تمام خوبی هایی را که هستند و من ندارمشان
یا شاید دارمشان و کمرنگ ترند...
می خواهم بروم و پر رنگشان کنم
خوش رنگشان کنم...
این روزها همه این کار را می کنند
زمان هم به گمان من توانش را برای گذر از دست داده بود
شاید ثانیه ها هم دلشان می خواست که اینجا بمانند
کنــــــــــــار تو...
می خواستند زائر باشند مانند او
دلشان می خواست دوباره کنار صدای آب نماز بخوانند
دوباره با نور گنبد وضو بگیرند
توی دود اسپند گم شوند...
دوباره صدای نقاره بشنوند
دوباره زیر اشک باشند توی هوای تو
که یکباره صدایی بگوید:
زیارت قبول...
واقعا مهمونی بود
مخصوصا توی دارالضیافه...
- ۹۳/۰۱/۱۲
وبلاگ خوبی دارید.
با تبادل لینک موافق بودید درخدمتم.
یازهرا.