باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

بی کاروان آمدم...

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۲ ب.ظ
 نه مثل ساره ای و مریم . نه مثل آسیه و حوا. فقط شبیه  خودت هستی . شبیه  خودت زهرا...

اگر شبیه کسی باشی . شبیه نیمه شب قدری شبیه آیه ی تطهیری  شبیه سوره اعطینا...

شناسنامه ی تو صبح است پدر تبسم و مادر نور ...

سلام ما به تو ای باران ...

دورود ما به تو ای دریا...


باید اینها را بنویسم برای خودم که بماند و بعد ها بخوانم ... توی دفتر به دست فراموشی سپرده میشود... مثل تمام چیزها که قبلا 

 نوشتم... ودر بین تاریخ و زمان فراموش شدند و ...

پیش آمدهایی می آید ...اما به نظر عجیب است... یا نگاه من به زندگی متفاوت شده و همه چیز را  عجیب می بیند یا اینکه نه واقعا

 عجیب اند...

چند ماهی میشود ... در سال جدیدم ادامه دارد...

دلم هر جایی باشد اینجا نیست ... دل به دل نوروز ندادم ... بهار را دوست دارم ... زنده شدن را دوست دارم ...

نو شدن را دوست دارم اما  در خودم  ...  ماندم...

علاقه ام به تنهایی زیاد شده ... به فکر ... به...

گاهی در کربلایم ... گاهی در جنوب ... گاهی هم صحبت میکنم ... با شهدا ... با امام زمان ... و گاهی هم مدام

در حال امید دادنم... به خودم...

هر چه میدوم نمیرسم ... به زمین میخورم ... و هر بار با زخم هایم از زمین بلندم میکنی ... گریه میکنم اززخم ها

 اما ... نمیدانم این امید بی جای من است که دوباره من رو به حرکت می آورد که فکر می کند که تو بلندش می کنی

 یا نه ... خود ـ خودتی...

با من چه کرده ای که دل به دلت داده ام آقا...

یادم می اید قبل ها چقدر با حرف ها و کنایه ها غصه می خوردم اما حال فقط می خندم

و هیچ یک برایم مهم نیست...

امروز از صبح گفتم میروم شلمچه ... دل که تنگ شود جایش همان جاست ...

در خانه ماندم و به دنبال حرفی بودم که بشنوم و آرامم کند ... به دنبال سی دی ها و نرم افزار های دست نخورده ای

رفتم که در راهیان نور گرفته بودم  ...

دست نخورده بودند ...

نرم افزار خوبی بود و دلم را برد به همان جا که می خواستم  ...

وارد قسمت روایت شدم  اسم های روایت کننده ها را نوشته بود ... اسم آقای ماندگاری  به چشمم  آشنا آمد وارد شدم ...

روایت ی بود شنیدی در شلمچه!!!...

می گفتند :

اینجا قصه های قشنگی داره ...

خوش به حال اونها که بره قصه شنیدن اینجا نیومده باشند ... چون هر چه قدرم قصه قشنگ باشه بعد چند بارشنیدن دیگه

 تکراری میشه...

خوش بحال اونها که فقط بره گریه و تخلیه  کردن خودشون به اینجا نیومده باشند ...

پس بره چی خوبه یا امام زمان...

خوش بحال اونها که اومدن بپرسند از شهدا که شهدا شما چه کردید که سرگردون نبودید ... من تو زندگیم سرگردونم ...

تو ارتباط با خودم سر گردونم ... اینکه چه تیپی راه برم ... چه مدلی حرف بزنم..

تو درسم سرگردنم ... تو ارتباط با پدر و مادرم سرگردونم  اینهمه اذیتشان میکنم و بعد روز مادر هدیه می خرم...

تو انتخاب هام سرگردونم...

ولی شهدا شما با اینکه توی این تاریکی ها توی این خاکها ... توی گلوله بارون بودید...

ولی انقدر آروم بودیدانقدآروم بودید...

منم اومدم پیش شما از سرگردونی بیام بیرون... به من میگید از سرگردونی چطور بیام بیرون...

اینجا یک روایت جنگ است و یک روایت گنج و گنج هاش زیر خاکی نیست... همش رو خا که ... شما دلتونو به شلمچه بدید ببینید

 چطوری باهاتون حرف میزنه ...

به من و شما خواهد گفت می خوای از سرگردونی بیای بیرون ؟

فرق نماز جماعت با نماز فرادی چیه؟ فرادی توش شکه ولی توی نماز جماعت شک نیست چون امام داره ...

می خوای از سرگردونی بیای بیرون... امام زندگیتو پیدا کن ...

همون امامی که روز قیامت تورم با اون امامت می خونن ..

یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ

زندگیت اگه امام داشته باشه ازسرگردونی میای بیرون ...

.......................................................................................................................................

 

حرف  ها را میشنوم ... نمی دانم باید تعجب کنم یا نه... همه اش اتفاقی ست ؟... دوست دارم تعجب کنم ... دوست دارم

حس کنم هیچی اتفاقی نیست...

آقا میدانی که مدتیست  سرگردانم؟

آقا میدانی که مدتیست به دنبالت هستم...  کلا مدتیست به دنبال حرف حسابم ...

همه اش به خاطر شماست ... من  می خواهم حرف حساب بشنوم تا تو را بیابم ...

میبینی سرگردانیم را...  دنبال شما بودم ... فهمیدم خودم هم گم شدم ...

غروب است  ... و می دانی که چه دلگیراند این غروب ها بی تو در این سرگردانی در شلمچه ای که خودت میدانی چه خبر است...

من دل به شما دادم... و خود خدا فرموده و کن لی أکن لک ...

آن همه سخنرانی معرفت را خواندم  و گوش  دادم اما ...

استاد میر باقری میفرمودند که سه تا وادی باید طی بشود تا به مقام  معرفت امام زمان رسید...

من در همان تسلیمش مانده ام...

اولینش مقام تسلیم است که باید تمام قوایمان را تسلیم امام کنیم که اگر محقق شود خدا ما را پاک می کند  با هر وسیله 

 ای که خودش تقدیر کند که وقتی که پاک شد... انسان آماده میشود که نور امام در قلبش تجلی کند و اونوقت است که آدم

 وارد وادی نور و معرفت و محبت میشود و تازه اول کار است...

و اون حدیث امام رضا در کافی که تسلیم و سر سپردگی امام یک راه کار عملی و نقطه ی شروع سیر انسان در وادی

توحید است ...

اگر به ما تسلیم داده شد فکرنکنیم که ما صاحب مقام تسلیمیم  و بدانیم که کار ما در این وادی گدایی است. اگر این طور

 شد راه ورود انسان به امام باز می شود...

همه اش را می دانم اما چرا تسلیم نیستم؟ چرا  عامل نیستم؟

من امروز آمدم ...

بی کاروان ...

بی دل...

می خواهم کمی دوباره به خودم امید بدهم که همه ی امروزم از  روی اتفاق نبوده... توهم نبوده...

نا امیدی صبحم را دیدی؟ خیلی احساس بدی بود ... احساس  سخت  بی خدایی ...

احساس سخت مقاومت ... 

همه اش را دیدی ...

دیشبم را چطور؟

همه اش را دیدی و مرا بردی...

خودت مرا بردی و یه گوشه نشاندیم و  حرف های حساب را به گوشم خواندی...

من به دنبالت هستم ... میشود راه را نشانم دهید...

میشود خودم را نشانم دهید... میشود پیدایم کنید...

میشود نگاهم کنید... میشود تسلیمم کنید...

این روز ها وقتی درختان را میبینم تمام حواسم به شماست ...

مرده بودند ... خشک بودند ... زنده شدند...

میشود زنده شوم ... می خواهم سبز شوم .. رشد کنم ... برویم...

خلاصه دلم تنگتان است... هم دلتنگ شما و هم دلتنگ خودم که مدتیست فهمیده ام نیست...

کاش می آمدم و  یک دسته گل رز سفید و صورتی با روبان سفید برایتان می آوردم...

دوستتان دارم...

ممنون از امروز...

  • ۹۳/۰۱/۰۲

نظرات  (۲)

سلام

حرف هایی که در ذهن ما هم میگذرد شبیه همین هاست که گفتید
درد های مشترک


شلمچه... بقیع بود بخدا

هیچ چیز اتفاقی نیست ، حتما خواست خودشان بوده که شنیدید این حرف ها را.

شب و روزتون پر از محبت خدا
  • چشم چشم دو ابرو ...
  • :(

    انگار خاصیت 92/12 و 93/1 همینه ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">