باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

خلاصه سفرم...

يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۳۰ ب.ظ

 

حــــرم یعنی


کسی در شهر خود سـر می کند امــا


دلش در کوچـه هــای دور مشهـد مـانـده آواره . . .

بسم الله الرحمن الرحیم

خدا رو هزاران هزار بار شکر میکنم برای رفتنم به این سفر کوتاه...

در یک جمله میتوانم بگویم که لذت بردم...

تشنه ی باران بودم و حرم ...

رفتم حرم باران بارید ... و چه زیبا بود بارش باران زیبایت در صحن انقلاب و دیدن آن مه و دیدن آن برف...

فوق تصور بود ... و فوق بیان ...

از لحظه لحظه اش لذت بردم... آسمانش ... ماه کنار گنبد و چرخش طواف وار پرستو ها در هنگام بین الطلوعین  به دور صحن و گنبد ...

و از همه بهتر همسفر های خوبی که داشتم ... چقدر سفر رفتن خوب است ...

........

فهمیدم خیلی آدم ظاهر بینی هستم ...

کلا خیلی چیزها فهمیدم ...

جالب بود همه مثل من فکر میکردند که لایق این سفر نیستند ...

از اتفاقات داخل صحن هم ممنونم که از همشان درس گرفتم فقط غصه دار بی بی آمنه هستم مادر سید عباس پیرزن فقیر و آبرومندی که داخل صحن از من خواست برایش یک شماره بگیرم و چطور نا خواسته وارد زندگیش شدم و اون خادم بنام آقای سید رضوی ... و از همه جالب تر اون قسمت کتاب زمزم عشق که بعد از این ماجرا خوندم و چقدر بهش ربط داشت ...

و اون شب جمعه که پر از راز بود ... و یکم وحشتناک ...

از اولش که مجبور شدم تنهایی نصفه شب از هتل تا حرم برم و کسی از مسئولین کاری نداشت ... و بعد جای همیشگیم در صحن انقلاب که یک نفر جایم را گرفته بود و بلند نمیشد از همون روز چهارشنبه تا خود اون شب جمعه همیشه بود... و اون لحظات سختم سر جایم و اون صدای پا که نزدیک و نزدیک میشد و ...

آقای روحانی بود که به من امر کرد برم تو ... نمیرفت ... میگفت می ایستم تا شما برید تو ... هر چه دلیل خواستم ... دلیل نیاورد ... فقط با حالت مهربونی که برم تو ایستاده بود و منتظر بود... 

ترسیده بودم ... بلند شدم رفتم سمت پنجره فولاد...

و اون پسر۱۵ ساله ای که حدود ساعت دو جلوی پنجره فولاد با امام رضا حرف دل میزد و چه عجیب که حرفش حرفه حساب بود... و حرف من...

بعدش که برگشتم یه نگاهی به جایم کردم ... اون آدم که همیشه جایم را میگرفت دوباره رفته بود و سر جایم نشسته بود...

و اون یا کریم که ساعت سه و نیم  نصفه شب اومده بود رواق امام خمینی تا اون هم مناجات بخونه و یا کریم بگه...

همش برام عجیب بود ...

ازش ممنونم ... فقط همین که قول دادم و انشاالله سر قولم باشم ...

ممنونم که حالم را خوب کردی...

انگار همش یه خواب خوب بود...

  • ۹۲/۱۲/۲۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">