- ۸ نظر
- ۲۱ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۵
نمیدونم این وبلاگ چی داره که نه حتی از همون اول دلم اومد قالبشو عوض کنم
نه اینم که دیگه ننویسم ..
این وبلاگ یه جورایی پر از خاطره ی نگفتس برام ..
تلخ و شیرین ...
حتی چندبار هم خواستم برم و دیگه ننویسم ..
به همون منظوری که خیلی ها دیگه ننوشتن و حتی خودم
و آن وبلاگ " دلتنگی " که کلا حذفش کردم اونم بره عدم تعلق ..
اما از روزی که این وبلاگ رو شروع کردم به نوشتن به خودم گفتم دل نبند .. !!
و تمام سعیم همین بوده ..
گفتم فلانی یادت باشه ها بره چی اینو زدی .. خوده این پا بندت نکنه ها ..
و فکرم نمیکنم که بستگی ِ دلی بهش پیدا کرده باشم ... ان شاالله
ولی خیلی چیزها تو این مدت یاد گرفتم ..
خیلی تجربه ها بدست آوردم خیلی باعث تغییراتم شد هم این وری هم اون وری!!
از همون اوایل که شروع به نوشتن این وبلاگ کردم همینطور دچار حیرت شدم از تمام اتفاقات دور و ورم
نمیدونم چرا اما از همون آذر 92 بود که یهو همه چی عوض شد ...
و تا الان هنوز وضعیت عادی نشده ...
اما به منظور عدم امکانات کافی بلاگفا منم مجبور شدم اسباب و وسایلمو بار بزنم و برم خونه نوم
تو بلاگ
اینم آدرس جدید : باید مراقب بود ...
از تمام درو همسایه هام خواهش دارم که دیگه تشریف بیارن خونه نوم ...
امضا : باید مراقب بود ...
گر نگاهی به ما کند زهرا (س)...
و عجل فرجه
یا مهدی (عج)
مقصد دور نیست...
از همین الان شروع کن
روزی می رسد که فقط تو میمانی و او
و همان لحظه است که میفهمی
از اولش هم باید فقط او را دوست میداشتی و بــس ...
خودش و دخترش دوتایی زارزار گریه می کردند. گاوش مرده بود. همه ی دارو ندارش مرده بود.
امام گفت:" می خواهی زنده اش کنم؟
زن زد توی سرش:" حالا که بیچارگیم را می بینی، لااقل مسخره ام نکن.
پایش را زد به گاو و زیر لب چیزی گفت. گاو زنده شد.
زن داد زد:" به خدا این خود عیسی بن مریم است!"
سرش را که برگردان، امام بین جمعیت گم شده بود...
پ.ن :
دیشب آقا پناهیان تو هیات این روایت رو تعریف کردند و گریه کردند که این امام صادق (ع) امام مهربانی
هستند طاقت دیدن گریه ندارند ...
بروید سر راهش بشینید و ...
او طاقت ندارد ...
:((
کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ
هر فردی مرگ را خواهد چشیدو ما شما را براى امتحان دچار خیر و شر مى کنیم
و شما به سوى ما بازگشت خواهید کرد...
سوره انبیا آیه35
دقیقا وقت ِِ جوونیش رسیده بالای سرسره ( اوج توانایی ها و در بالاترین سطح ) و البته با تلاش رسیده اون بالا
اما قسمت خوشحالیش که میخواد بره پایین .. کم کم پیر شده و بعد خدایش بیامرزد ...
یاد اون آیه یس هم افتادم که میگه کسی را که عمر دراز دهیم در خلقت واژگون میکنیم ..
( هی رفته بالا و توانمند تر شده و وقتی رسیده به اوج واژگون شده هم سطحش هم توانایی هاش )...