کاش ...
شهید چمران در یکی از عملیاتهای نامنظم در شبی مهتابی وقتی با همرزمانش در حال طی
مسیر برای شبیخون زدن به متجاوزین بعثی بودند، ایشان یک لحظه میایستد و به همراهانشان
میگوید به زیر پاهای خود بنگرید، میبینند زیر پایشان پر از گلهای شقایق است و به همین خاطر
آن دشت را دور میزنند و سپس اقدام به عملیات میکنند، در حالی که یاران ایشان میگفتند بعد
از عملیات عراقیها آنجا را با تیربار و خمپاره شخم خواهند زد، ولی دکتر چمران گفتند ما آنها را زیر پا
له نخواهیم کرد. وقتی این جریان به استحضار امام میرسد امام میگوید: من چمران را دوست داشتم
ولی الان بیشتر دوست دارم.
خاطره از: سردار فتح اله جمیری
خدایا...
هر چه دوست داشتم، از من گرفتی...
به هرچه دل بستم، دلم را شکستی..
به هر چه عشق ورزیدم، آن را زایل کردی...
هر کجا قلبم آرامش یافت، تو مضطرب و مشوشش نمودی...
هر وقت که دلم به جایی استقرار یافت، تو آواره ام کردی...
هر زمان به چیزی امیدوار شدم، تو امیدم را کور نمودی...
تا به چیزی دل نبندم و کسی را به جای تو نپرستم و در جایی استقرار نیابم
و به جای تو به کسی دیگر، جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم.
و فقط تو را بخواهم، تو را بخوانم، تو را بجویم و تو را بپرستم...
خدایا آن چنان تار وپود وجود مارا به عشق وجود خود عجین کن که در وجودت محو شویم...
منبع : کتاب " خدا بود و دیگر هیچ نبود "
- ۹۳/۰۵/۲۲