الم نشر لک صدرک ...
بسم الله الرحمن الرحیم
الم نشرح لک صدرک
خداااا
چقدر عجیـب ...
برای تمام لحظاتم برایم حرف داری !
و وضعنا عنک وزرک
الذی انقض ظهرک
و رفعنا لک ذکرک
فان مع العسر یسرا
ان مع العسر یسرا
به حق که با هر دشواری آسانیی است ...
فاذا فرغت فانصب
و الی ربک فارغب..
فانصب ..
فارغب ..
کوشش و رغبت به تو!!
خدااا دوسِت دارم خیــــــــلی زیاد
خدا جونم
سختــــــــه ...
اون روزا رو یادته خیلی باهات کاری نداشتم .. تو هم همینطور
اما از وقتی کارم افتاد بهت از همون روزا .. بدجور باهام کار داری.. بد جور حواست بهمه ..
به قول آقا پناهیان :خدااا بذار یه چرت بزنم !!
نمیدونم قبلا تو چه وضعیتی بودم اما ، هر چی بودم انگار هر بلاییم سرم میومد خیلی دردم نمیومد ..
گله و شکایت زیاد می کردما ..
اما .. خیلی نمیفهمیدم چراا الان تو اون وضعیتم .. فقط میخواستم با هر بهونه ای ازون وضعیت بیام بیرون ..
ولی الان تک تک اتفاقات ، دلیل دارند تو ذهنم ..
هر چیزی که میشنوم دلیل داره .. یعنی باید میشنیدم که شنیدم ..
یعنی
این دستور .. این حرف حالا که رسیده بهم .. روزیم شده ..
پس نباید بی تفاوت ازش بگذرم ..
پس :
الم نشرح لک صدرک..
می خوانم و می خوانم و می خوانم ..
«فَمَنْ یُرِدِ اللهُ اَنْ یَهْدیَهُ یَشَرحْ صَدرَهُ لِلإسلامِ ومَن یُرِدْ اَنْ یُضلَّه یَجْعَل صَدْرَهُ ضَیّقاً...»
پ. ن ۱:
این روزها که تو دغدغه های خودم غرق شدم ، شنیدن دردِ یه نفر دیگه کمرمو خم کرد..
اینکه داشت درد میکشید از اینکه نمیتونه دل بکنه از زندگیش ...
اینکه تمام دوستاش و همکاراش رفتن عراق .. (برای مبارزه با گروه داعش)
اینکه همشون بچه های کوچولو داشتند ... مثل خودش ... اینکه همشون خیلی راحت دل کندن ولی این نمی تونه ...
دیدن چشمای خون افتادش و اشکش سنگین ترین اتفاق این هفتم بود ...
نمی تونستم بغضشو ببینم ...
نشستیم یه دل سیر با هم گریه کردیم ... اون بره اینکه نمی تونه اشک منو ببینه منم بره اینکه نمی تونم اشک اونو ببینم ...
پ.ن ۲ :
تو ذهن خودم می خواستم توجیه کنم نرفتن خیلی ها رو .. با دلایل محکمه پسند ذهنی بره خودم
دیدم نمیشه ..باز رسیدم به چمران..
ولی خودمونیما .. حتما چمران توجیه بلد نبود !!!
- ۹۳/۰۳/۲۸