زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است.
سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند؟
و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟
و مگر نه آنکه خانهی تن راه فرسودگی میپیماید تا خانهی روح آباد شود؟
و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینهی سرگردان آسمانی، که کرهی زمین باشد،
برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند؟
و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور بر میآید؟
....
و من همچنان مانده ام که این کربلا چیست؟! ....
فقط
می دانم این راه گفتنی نیست
رفتنیست ...
باید "بود" تا "شد"
+ از پارسال تا حالا چقدر حواسمون
به واجبفراموش شده بوده که دیگه
فراموشش نکنیم ؟
+ چقدر رفتیم دنبالش تا یاد بگیریم؟
+حواسمون هست به اینکه واجبه!
+چند تا شهید دیگه باید بدیم تا ما
همبه خودمون بیایم ؟
+ حواسمون به فرمایش حضرت آقا
هست؟
اندکی فکر . . .
- ۸ نظر
- ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۳۱