باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...
۲۱
فروردين
۹۳

در این حال و روز که بند ها ترنم ماندن دارند و زنجیر ها سرود نشستن می خوانند،

کندن چه کار سترگی است.

پر کشیدن چه با شکوه است و پیوستن چه شیرین و دوست داشتنی

کاش با تو بودیم وقت قرآن انتخاب تو با انتخاب حق

کاش با تو بودیم آن زمان که دست از این جهان می شستی و رخت خویش از این ورطه بیرون می کشیدی.

کاش با تو بودیم آن زمان که فرشتگان،تو را بر هودج نور می گذاشتند و بالهای خویش را سایبان زخمهای

 روشن تو می کردند.

کاش با تو بودیم آن شام آخر که سالارمان ، ماه بنی هاشم (ع) به شمع وجود تو پروانه سوختن داد.

گریه ما ، نه برای رفتن تو ، که برای جا ماندن خویش است.

احساس می کنم در این قیل و مقال، چه قال گذاشته شده ایم، چه از پا افتاده ایم ، چه در راه مانده ایم

چه در خود فرو شکسته ایم.

احساس میکنم آن زمان که تو دست بر زانو گذاشتی و یا علی گفتی،ما هنوز سر بر زانو نهاده بودیم.

گریه ما نه برای "رجال صدقوا ما عاهدوالله" است، گریه ما ، نه برای " فمنهم من قضی نحبه" است.

گریه ما ، گریه جگرسوز " فمنهم من ینتظر" است.

ای خدا! به حق آن امام منتظرت ، نقطه ی شهادتی بر این جمله طویل انتظار ما بگذار که طاقتمان

سر آمده است،تابمان تمام شده است،توانمان به انتها رسیده است ، کاسه ی صبرمان سرریز

شده است و خیمه ی انتظارمان سوخته است...

 

۲۱
فروردين
۹۳

زندگی صیاد یک زندگی است با سعی و تلاش مداوم و غوطه خوردن در سختی هایی که هرکس نمیتواند

 به راحتی ازشان بیرون بیاید.زندگی ای است برای درست زندگی کردن و درست کردن زندگی آدم هایی

 که دور وبرش بوده اند:از خانواده و دوست ها بگیر تا سربازها و افسرها و فرمان ده ها و تا چیز های

بزرگ تری مثل کنار هم گذاشتن ارتش و سپاه در زمانی که به هم اعتماد نداشتند و جنگ.

(( خدا می خواست زنده بمانی))

هفتمین کتاب از مجموعه ی "از چشم ها" است که در تصویر مردی را خواهی دید که لحظه به

 لحظه ی زندگیش سودای این گونه زندگی کردن داشته است...

  • ۳ نظر
  • ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۴۲
۱۹
فروردين
۹۳
  • ۱ نظر
  • ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۱۲
۱۷
فروردين
۹۳

 

یک روز خوب با یک دوست سر به هوا ( سر به آسموون)

 

 

  • ۳ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۳۷
۱۶
فروردين
۹۳

 

گاهی اوقات چیزی رو که مدت هاست جلوی چشممه  جوره دیگه ای میبینم،جوری که انقدر برایم غریب

 میشود که احساس میکنم اصلا تا بحال ندیده بودم...

غریبــــ ـ غریبـــ ـ غریـب

که تعجب میکنم ...

اکثرا هم این حس، مربوط به اشیاء ـ جلوی چشمم بود( تابحال)

دیشب اولین بار، این حس رو نسبت به دستام پیدا کردم...

دقایقی به دستام خیره شدم...

غریبــ ـ غریبـــ ـ غریـب

همیشه با من بودند ... اما دیشب ...

  • ۲ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۴۲