باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...
۱۴
مرداد
۹۳

 

مدتی بود  چند تا از دوستام  یه گروه تشکیل داده بودند و کار فرهنگی های جالبی هم رو

خودشون و هم رو دیگران انجام میدادن، اما من بنا به مشغولیاتم خیلی باهاشون همراه نبودم ...

بعد مدتی که دیدمشون خیلی تعجب کردم  تغییرات ِ زیادی کرده بودن ..

آخرین  پنجشنبه ماه رمضون به قول یکی از این برو بچ  یه اردوی  تنهایی زدم برا دل  به سوی 

حضرت عبدالعظیم و گلزار 

( خب خوبه آدم گاهی برای خودشم کار فرهنگی کنه )

۰۹
مرداد
۹۳

از آیتـــــ الله بهجــــت پرسیدند آقــ ــــا کجــــــــاست؟


ایشان جواب دادند:


"آقــــــــا در قلبـــــ♥ـ های شماست،مــــواظب باشیـــــــد بیـــــرونش نکنیـــــــد!"

مولای دل ها...

آن قدر به این در و آن در زدم که در به در شدم...

آن قدر بال و پر زدم که بی بال و پر شدم !

هر روز رفتم و اکنون در جای اولم....

سوالم این است ؟

کسی که در به در است ،

بی بال و پر است و هنوز در خانه اول است....

پیش تو جایگاهی دارد ؟!


مهربان مولایم...

دستانم را بگیر...

میخواهم از اول شروع کنم...

۰۳
مرداد
۹۳

یه خبری هست!؟

یه کسی داره میاد ! آماده ایم ؟؟؟

++++ کلیپ تصویری " خبری هست ... "
۲۹
تیر
۹۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ تیر ۹۳ ، ۱۵:۴۵
۱۳
تیر
۹۳

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.
داوطلب زیاد بود ...
قرعه انداختند.
افتاد بنام یه جوون.
همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!
گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! "
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد.
گفتند: " بیا! "
گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره! "