باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید علی خلیلی» ثبت شده است

۰۳
فروردين
۹۴


زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است.

سلامت تن زیباست، اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند.

 و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند تا در مقتل کربلای عشق آسان‌تر بریده شوند؟

و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش بیش‌تر دوست داشته باشد؟

و مگر نه آنکه خانه‌ی تن راه فرسودگی می‌پیماید تا خانه‌ی روح آباد شود؟

و مگر این عاشق بی‌قرار را بر این سفینه‌ی سرگردان آسمانی، که کره‌ی زمین باشد،

برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده‌اند؟

و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم‌هایی فربه و تن‌پرور بر می‌آید؟

....

و من همچنان مانده ام که این کربلا چیست؟! ....

فقط 

می دانم این راه گفتنی نیست 

رفتنیست ...

باید "بود" تا "شد" 

+ از پارسال تا حالا چقدر حواسمون

به واجبفراموش شده بوده که دیگه

 فراموشش نکنیم ؟                      

+ چقدر رفتیم دنبالش تا یاد بگیریم؟

+حواسمون هست به اینکه واجبه!

+چند تا شهید دیگه باید بدیم تا ما  

همبه خودمون بیایم ؟                  

+ حواسمون به فرمایش حضرت آقا

هست؟                                    

اندکی فکر . . .

  • ۸ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۳۱
۱۱
آذر
۹۳

گروه خواهران جنبش دانشجویی حیا 

با یاد شهیدان علی خلیلی و مدد خانی

روز دوشنبه رزم نمایشگاه کتاب، موقع برگشت رو با یکی از دوستان بودم، تو مترو، تو ایستگاه دروازه ی دولت، خواستیم که از پله  برقی به سمت خط 3 مترو بریم، دو تا خانم رو دیدیم که ظاهر مناسبی نداشتند، من اصلا حواسم نبود، دوستم بهم گفت که به اینها تذکر بدیم، یا علی گفتیم و باهاش جلو رفتیم، سلام دادیم و بهشون توضیح دادیم که پوششتون درست نیست، در شان شما نیست ......وخلاصه بعد جمله های ما خانمه یه نگاهی به ظاهر من انداخت و  با صدای بلند گفت:

شما حق ندارید تو کار من دخالت کنید، به چه حقی این حرفها رو به من می گید  .......منم برگشتم با صدای آروم بهش گفتم به خاطر خودت می گم....  وقتی دیدیم بلند حرفش رو می زنه و ممکنه دعوا بشه ،من و دوستم از خانمه سریع جدا شدیم  و به طرف پایین پله ها  داخل جمعیت گم شدیم و راهمون رو ادامه دادیم و از قضا این دو تا خانم هم با ما هم مسیر بودند... ولی اونا از پله برقی می اومدند پایین.

این خانم هم چنان با صدای بلند داشت با دوستش حرف می زد ، به طوری که همه می شنیدند، و بین حرفهاش از کلمات زشت هم استفاده کرد...و همه داشتند این دونفر رو نگاه می کردند که اینا مخاطبشون کیا هستند.

من و دوستم ریلکس بودیم و اصلا پشت سرمون رو نگاه نکردیم تا اینکه کلا صدا قطع شد.... تو این چند ماهی که خدا توفیق داده و نهی از منکر رو انجام میدیم، تا حالا با این موردی که براتون تعریف کردم، دوبار همچین اتفاقی برام افتاده، بقیه ی مورد ها ، خانمها خیلی خوب برخورد کردند..

ممکنه نهی اولی ها با خوندن این مورد انگیزه شون رو از دست بدند، ولی گفتن این واقعیت، شاید برای بعضی از افراد کارساز باشه. با این واقعیت ها نباید ذره ای از واجب فراموش شده مون کوتاه بیایم.....

خدا برای ما مهمه، نه سرزنش و ناسزا شنیدن و تحقیر....

۰۵
آذر
۹۳

 

این روز ها درد ِ همه چیز یک طرف ؛ درد ِ این خداحافظی ها و حلالیت گرفتن ها هم 

از یک طرف ...

 

درد میکشم ..

درد نرسیدن ..

درد نشدن ؛

درد دچار نشدن 

وگرنه که کاری نداشت برایت ؛ من را هم زائرت میکردی...

 

عکس نوشت : شهید خلیلی ــ پیاده روی اربعین

 

 
 

 

سیجی عاشق کربلاست وکربلا را تومپندار که شهری است در میان شهرها 

و نامی است در میان نامها،

نه؛ کربلا حرم حق است وهیچ­ کس را جز 

یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست...

  شهید آوینی

تلنگر نوشت :‌ خیلی زشته دم از شهادت زدن و پا در میدان  نگذاشتن ..

 +++

بعدا اضافه نوشت : شنبه هشتم آذر  تولد شهید خلیلی ِ ... 

نمیدونم باید چی بگم 

نمیدونم باید شهید به ما کادو بده بره عاقبت بخیریش و تولدش یا اینکه ما باید ...

یا اینکه دیگه تولدش شده تاریخ ِ شهادتش ...

داشتم فکر میکردم چه لذتی داره ها ...

تبریک تولد از زبان ِ مادر ... از زبان ِ اربابـــ ...

تولدت ...

شهادتت ...

همش با هم مبارک !!

اصلا به نظرم تولدی که آخرش شهادت باشه تبریک داره وگرنه ...

اما خدایا

به مادرش ... تو این روزها صبر بده و اجر فراوان 

۱۴
مهر
۹۳