باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

۰۹
آذر
۹۳

گروه خواهران جنبش دانشجویی حیا

یک بار تو یه وضعیتی بودم اصلا بهم چاقو می زدی خونم درنمیومد، یه دختر خانم 16-17 ساله ی فوق العاده زیبایی بود که پالتو و شال سفید شیری پوشیده بود و با کمال تاسف هم جوراب سفید شیشه ای نه زخیم حتی... اصلا وضعیتی بود... با پدرش بود. من تو ماشین بودم ولی اون رفت تو شیرینی فروشی.

من برعکس همیشه حتی یه لحظه هم صبر نکردم که فکرکنم...رفتم تو، داشتن نگاه میکردن شیرینی ها رو که به پدرش گفتم: ببخشید میتونم یه لحظه وقتتونو بگیرم؟ خیلی مودبانه گفت خواهش میکنم، گفتم پوشش دختر خانومتون واقعاً مناسب شهر نیست، خواهش میکنم دیگه نپوشید، و تو این جمله آخر روم به خود دختر خانومه بود، با یه لبخند البته که فراموش نشه..یهو آقاهه لحنش عوض شد، گفت چی بگم خانوم...؟ دست گل مادرشه.. من که آنقدر جا خورده بودم اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم..فکر کنم گفتم خدا خیرتون بده، ولی آخرش طاقت نیاوردم، گفتم تو رو خدا یه ذره به دل امام زمان رحم کنین آخه... اون ها هم کلا طی صحبت کردن هی سر تکون میدادن و میگفتن چشم، بله..، خیلی سخت بود موقعیتش..بعدش که برگشتم تو ماشین فکر کنم تا خود مقصد داشتم گریه میکردم...؛ تو رو خدا برا هم دعا کنیم، کوتاهی نکنیم... .

۰۵
آذر
۹۳

* با تشکر از جنبش وارثان چادر خاکی .. که این خاطره رو ارسال کردند .  

مدتی بود تو محل کار، سیستممون خراب شده بود و برای بعضی کارها مجبور بودیم بریم پایین تو کافی‌نت و با سیستم مسئول it مون کار کنیم ...
یه روز که با دوستم مشغول کار بودیم یک لحظه چشمم خورد و ...
زاویه ما جوری بود که صفحه مانیتورش رو میدیدم اما خودش فکر نمیکرد که زاویه دیدم تا اون جاها برسه و...
خیلی بهم ریختم
تو اون لحظه حتی قدرت اینو داشتم که برم بکشمش از عصبانیت ...
واقعا قصد فضولی نداشتم و بی هوا چشمم خورد اما حالا که چشمم خورده بود باید کاری میکردم
اما
اصلا شرایط نهی از منکر نبود
داخل کافی‌نت گوش تا گوش ملت نشسته بودند و سکوت مطلق...

خلاصه گذشت و منم رفتم به مدیرمون گفتم که یه کاری کنن برای این وضعیت کافی‌نت و همینجوری الکی نباشه استفاده از vpn و رفتن به هر کجا ...
قرار شد یه نرم افزاری که زیر نظر نیروی انتظامیه نصب کنن که یه جورایی از طریق سرور همه رصد بشن ...
گذشت تا اینکه یه روز که هیچ کس تو کافی‌نت نبود این آقا پسر دوباره اومدن

حتی مسئول سرور هم نبود !!
فکرمو عملی کردم
رفتم پشت سیستم سرور نشستمو یه صفحه word باز کردم به تعداد سیستم های تو کافینت جمله ی عالم محضر خداست رو تایپ کردمو پیرینت گرفتم ...
هر جمله رو جدا جدا قیچی کرمو بردم ازون سیستم آخر بالای همه سیستم ها چسبوندم
وقتی رسیدم به سیستم خودش اصلا نگاش نکردم انگار دارم یه کار روتین انجام میدم
روبروش بودم اما مانیتورش رو به خودش بود و ...
چسبوندمو اومدم سر جام نشستم ....

حالا بالای همه سیستم هامون این جمله ی زیبا نوشته شده :
 

"عالم محضر خداست ..."

۰۳
مهر
۹۳
بسم الله 

یه روستایی اطراف رباط کریم