باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

۰۹
بهمن
۹۲

یکی از گرفتاری های ما در زندگی این است که می خواهیم سلیقه ی خودمان را در زندگی حاکم کنیم و به زور، کاری را انجام بدهیم. ولی گاهی اوقات خدا کاری را نمی خواهد.

اگر ما بندگی کنیم، خدا خودش می داند چطور خدایی کند. مشکل ما این است که بندگی خودمان را فراموش می کنیم و می خواهیم خدا به حرف ما گوش بدهد.یعنی برای خدا برنامه ریزی می کنیم. با اینکه می دانیم عقل ما ناقص است و بارها پشیمان شده ایم. روایت داریم :انسان عاقل بنده ی خداست. خیلی از غصه ها و ناراحتی ها برای این است که ما یک بایدی داشته ایم و بعد مأیوس شده ایم.

ما باید بر اساس محور قرآن تسلیم خدا باشیم... گاهی ما چهل مرتبه کاری را می کنیم که خدا در اختیار ما باشد و حرف ما را گوش بدهد، ای کاش ما کاری بکنیم که ما در اختیار خدا باشیم. البته برنامه ریزی،تدبیر، تلاش و امید لازم است.

خدا می تواند با دست خالی به شما آرامش بدهد. یا اینکه با تمام وسایل و آسایشی که دارید، به شما آرامش ندهد.

اینکه ما نگاه مان را از خدا برداشته ایم و به خودمان تکیه می کنیم بخاطر ضعف ایمان است. شما بگویید: خدایا اگر خیر است چاقوی مرا تیز کن. گاهی تیز بودن چاقو به ضرر ماست. قرآن می فرماید: اگر وضع بعضی ها خوب بشود گردنکشی می کنند.

..................................................................................................... 

 مدتیست هر مطلبی از هر جایی به گوشم میرسه احساس میکنم کلا طرف داره اینارو به من میگه...

خدایا به من ایمانی بده که به عمل تو راضی باشم...

تسلیم بشم...

۰۸
بهمن
۹۲

خــــــﺪﺍﻳـــــــــــــﺎ...

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﻢ

ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ :

ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻐﺾ
ﮐﻨﯽ...

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺧﺪﺍﯾﺎ ؟

ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ : ﺟﺎﻥِ ﺩﻟﻢ...

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯿﺎﯾﯽ ؟

ﺗــــﻤــــﻨــــﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...

۰۳
بهمن
۹۲

فریادهای آقای بهجت (ره) هنگام سلام نماز برای من سئوال شده بود، گفتم اگر ندانم چرا فریاد می‌کشد دیگر برای نماز به قم نمی‌روم.
فارس: تهران زندگی می‌کردم، کارم در زمینه کامپیوتر بود، روزی از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیت‌الله بهجت (ره) می‌خواندند را دیدم و لذت بردم.

تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیت‌الله بهجت (ره) بخوانم، همین کار را هم کردم، به قم رفتم، دیدم بله همان نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه می‌شود، نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامه‌ام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم.

یک سال کارم همین شده بود، هر روز صبح می‌رفتم قم نماز می‌خواندم و برمی‌گشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه می‌کرد که چرا از کار و زندگی می‌زنی و به قم می‌روی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و … .

کم کم نسبت به فریادهای آیت‌الله بهجت (ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس شده بودم، آخه چرا آقا فریاد می‌کشه؟ چرا داد می‌زنه؟ چرا با درد سلام می‌ده؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلام‌های آقا سلام می‌دادم.

به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد می‌کشه دیگه نمیام قم نماز بخونم، همون تهران می‌خونم، این هفته هفته آخرمه …

یک روز آومدم و رفتم دم درب منزل آقا، در زدم، گفتم باید بپرسم دلیل این فریادهای بلند چیه، رفتم دیدم آقا میهمان داشتند، گوشه اتاق نشستم و در افکار خودم غوطه‌ور شدم، تو ذهن خودم با آقا حرف می‌زدم، آقا اگر بهم نگی می‌رم هان! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان! تو همین افکار بودم که آیت‌الله بهجت انگار حرفامو شنیده باشه سر بلند کرد و به من خیره شد، به خودم لرزیدم، یعنی آقا فهمیده من چی می‌گفتم؟ من که تو دلم گفتم، بلند حرفی نزدم، چطور شنید؟

سرم را پایین انداختم و آرام از مجلس خارج شدم و به تهران برگشتم، در راه دائما با خودم می‌گفتم آقا چطور حرف‌های من را شنید؟ در همین افکار بودم تا اینکه شب شد و خوابیدم، در خواب دیدم پشت آیت‌الله بهجت (ره) ایستادم و در صف اول نماز می‌خوانم، متعجب شدم، در بیداری اصلا نمی‌توانستم به چند صف جلو برسم چه برسد به اینکه برم صف اول!

خوشحال بودم و پشت آقا نماز می‌خواندم، یک دفعه تعجب کردم، دیدم در جلوی آقا، روبروی محراب یک دربی باز است به یک باغ بزرگ و آباد، آخه این در رو کی باز کردند؟ اصلا قم چنین باغ بزرگی نداره، تعجب کردم، باغ سر سبز و پر از میوه‌ای بود، خدای من این باغ کجا بوده؟ در همین افکار بودم که به سلام آخر نماز رسیدیم، در انتهای نماز و هنگام سلام نماز درب باغ محکم بسته شد، یک لحظه از خواب پریدم.

یعنی من خواب بودم؟ آقا جواب سئوال من رو در خواب دادند، پس راز این فریاد بلند آقا هنگام سلام نماز درد دل کندن از آن باغ آباد و بازگشت به زمین خاکی بود؟ به دلیل این درد آقا فریاد می‌کشید، من جواب سئوالم رو گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر عاشقانه هر روز صبح برای نماز به قم می‌رفتم و سپس به تهران بازمی‌گشتم تا آقا رحلت کردند.»

این مطالب خاطرات یکی از نمازگزاران حضرت آیت‌الله العظمی بهجت (ره) بود که توسط پسر این مرجع تقلید فقید در مراسم سالگرد حضرت آیت‌الله بهجت (ره) در مسجد صاحب الزمان (عج) ورامین بازگو شد.

۰۱
بهمن
۹۲

بسم رب الشهدا و الصدیقین

نمازهایت را عاشقانه بخوان. حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری ، قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی و با چه کسی قرار

ملاقات داری.آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی. تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا

قشنگ نیست...
"شهید مصطفی چمران "


این عکس برام قشنگ بود ... عکسی در اوج بندگی... شادی روحشون" اللهم صل علی محمد وآل محمد"

چه قدر خوبه ٬ چه قدر قشنگه  آدم به این مرحله برسه که سره نماز واقعا نماز بخواند و بندگی کنه...

خدایا ... خیلی نمازام بده ...

کمکم کن