باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

این آخرین پل ِ واسه رسیدن ِ...

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ
 
 
 
همه ما روزے در کــربلا قرار میگیریم. . .
 
اینکه ◥حسینے◣ باشی یا یزیدے با توست !
 
میانه اے وجود ندارد
 
 
 
کــربلا تکرار میشود
 
تا جامانده ها به قافله برسند
 
 
 
در تک تک لحظاتمان فراموش نکنیم راه کربلا از همان راه ِ مستقیم میگذرد 
 
و در این راه 
 
تا " شهید " نباشی "شهید" نمیشوی 
 
و برای شهید بودن باید قربانی کنی تمام اسماعیل های درونت را 
 
تا آزاد شوی و پرواز کنی ...
 
 
 

نظرات  (۱۲)

و کاش کربلایی به استقبال مرگ برویم!!!
پاسخ:
کـــاش ...
  • باید مراقب بود ...
  • حرم عشق کربلا ست و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته‌است و راه 

    کربلا می‌شناسد و چگونه از جان نگذرد آنکس که می‌داند جان بهای دیدار است.

    پاسخ:
    بهای دیدار جان است ......

    باید از خود گذشت تا به خدا رسید و ما هنوز درگیر نفسانیات خودمونیم ....
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • راه شهادت بازِ بازِ....
    پاسخ:
    فقط باید "شهید"‌بود ...
    سلام مومن. جزاکم الله خیرا

    عجب متن قابل تاملی..احسنت واقعا...چند بار خوندم...
    همه ش عالی بود..کاش عامل باشیم...

    عاقبتتون به خیر به حق ابوتراب
    یا علی
    پاسخ:
    علیکم سلام

    این روز ها فقط تامل باید ...

    کاش ...
    ممنون

    یا علی
  • ˙˙·٠•✿ اِقلیما ✿•٠·˙˙
  • یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت.

    یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد .

    یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
     
    الله اکبر و الله اکــــبر ...

    نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب.

    اشهد ان لا اله الا الله ...
     
    هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟!

    قاطی کرده چرا؟!

    خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید ؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که !

    مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :

    "مگه متوجه نشدید ؟

    پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .

    من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه. دیدم این بهترین کاره !"

    همین!

    "برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین” (شادی روحشون در سالروز شهادتش صلوات)

    پاسخ:
    :)

    شهدا نمونه ان
    باید ازشون یاد بگیریم ...

    اما خب برادرن دیگه ان شالله ثواب صلوات رو نصف می کنن!!! 



    زمان شاه شخصی با زن و دو بچه تصمیم میگیرن که از قم بیان به خرم آباد و مدتی در اونجا زندگی کنن.
    با خانواده سوار اتوبوس میشن تو راه راننده اتوبوس برای نماز اول وقت صبر نمیکنه ( همین الانش هم همینطوره و ما هم نمیخوایم وایسه) به راننده میگه صبر کن راننده میگه خوبی پدر جان از جای نیفتادی پایین ؛ این شیعه امیر المومنین میگه بزن پس بغل ما پیاده میشیم .
    پیاده میشن و نماز رو میخونن بعد نماز کنار جاده در 45 کیلومتری خرم آباد می ایستند تا ماشین گیرشون بیاد ولی از دست قضا هیچکس سوارشون نمیکنه و این مرد با اساس و زن و بچه 45 کیلومتر پیاده روی میکنه تا شهر 
    فقط اینطور کسی میتونه بشه پدر شهیدان مهدی و مجید زین الدین 
    شادی روحشون صلوات
    بسم رب الزهرا

    سلام علیکم
    اجرتان با شهدا، مطالب بسیار زیبائیست
    موفق باشید

    التماس دعا
    یا زهرا
     

    شهادت تنها مزد خوبان است..
    سلام
    شهادت امام سجاد (ع) تسلیت
    منتظر حضور گرمتون هستیم دوست عزیز[گل]
  • فانوس جزیره
  • مستند سازی که خود مستند شد ...
    روحش شاد

    واقعا اگه مستند سازی نبود انتقال حقیقت سخت بود




    سلام علیکم
    ان شاالله همواره در راه شهدا گام برداریم
    شهادت برای یک آرمان وسیله است

    اما برای یک انسان چیزی است شبیه هدف!

    "شهید بهشتی"
    واقعا خاطره های آقا مجید و پدرشون زیبا بود...


    اللهم الرزقنا توفیق الشهاده

    آه ای شهادت

    هردم به یادت.......

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">