باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

روز نوشت 16 فروردینم

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۷ ب.ظ

 

یک روز خوب با یک دوست سر به هوا ( سر به آسموون)

 

 

نگاه انسان ها به زندگی جذاب است ... همه از دید خود در تنگنا و فشار و ... هستند .

خلاصه گویا برای همه نمیشود آنکه باید...

نگاه بعضی ها به آخرت و نگاه بعضی دیگر به دنیا

پیامکی( همان اس خودمان) آمد...

میروم بهشت مادران (پارک بانوان)...

من:

اگر اجازه صادر شود عالیست ...

خلاصه بعد از ساعاتی مترو و ایستگاه مصلی و دیدن دوست و رسیدن به پارک...

روز 16 فروردین!!

 ( یک همچین انسان های سرخوشی هستیم!!)

اولین روز کاری سال جدید و همه در تکاپو... و ما همچنان شاد!!!

یک جای دنج ...

زیر اندازمان شاخ و برگ و طبیعت بخشنده ... سقفمان آسمان آبی... و چراغمان تلولو خورشید

که بی منت از میان شاخه ها ی بالای سرمان ... تو چشمون میرفت و کورمون میکرد!!!! 

نشستیم ...

بنا را بر گلایه و شکایت گذاشتیم ...خندیدیم...گریه کردیم... غمگین شدیم ...شاد شدیم و ...

خلاصه کمی برای هم لبریز شدیم ...

بطری آب میوه باز نمیشد که نمیشد ...

کمی آن طرف تر عده ای زیر آلاچیق مشغول صحبت بودند... ( ازین خانم های  سن دار جینگول!!! ) 

اصطلاح  جینگول : یک اصطلاح کاملا شخصی است و پر از مفهوم ... و البته برای هر قشر از نگاه ما معانی متفاوتی دارد

بطری را بهشان سپردم...

یکیشان که سیگار دود میکرد :

جنس ایرانیه دیگه !!!

تو دلم : ببخشید شرمنده میدونستم خارجیش را براتون تهیه میکردم !!! 

در ظاهر : (لبخند)

یکی دیگر : آمریکا هم شاده ها!!

اینا از پس درست ساختن در بطری بر نمی آن چطور میتونن بمب اتم بسازند؟؟؟!!

( فرد مورد نظر هنوز مشغول باز کردن بود و هر کدامشان چیزی میگفتند و خلاصه برای خودشون شاد بودند)

که بعضا در ذیل حرفهایشان (توهین و ... به ایران و ایرانی ونظام و روحانیون بنده خدا که نمیدانم چرا تا یکی

 شاکیست سر اینها خالی میکند...) دیده میشد...و ربط در بطری به این موضوعات هم برایمان عجیب !!!

در بطری باز شد و تشکر و تعارف و...

موقع خداحافظی گفتم : درسته که باید همه چیز درست باشه اما هیچ وقت نباید عملکرد اشتباه یک جزء

 ( کارخونه آبمیوه یا حتی فرد...)موجب توهین به ... شود و...

صدایشان می آمد که می گفتند الان این فحش داد به ما!!! یکیشان گفت : از اون نون به نرخ روز خور هاست ها !!!

من

با خودم:( ملت شادی داریم ... یکی نیست به اینها بگه خب شما که با خارج اینقدر (به قول دوستم )لایکی خب

جمع کن برو دیگه ...!!!)

چه آبمیوه ای شد!!!

...

رسیدم و  او شاکی بود از روزگار و داد میزد و ... من فقط گوش میدادم و غمگین پفک میخوردم !!!

 ( خانمی  که رد میشد فکر کرد دعوایمان شده.. جلو آمد و ...

:

نه خانوم چیزی نیست بفرمایید)

(یکی نبود بهش بگوید : کی رو دیدی تو دعوا غمگین پفک بخورد!!)

یاد سوغات مشهد افتادم ...

یک تقویم 93 ... نمک متبرک ... نبات متبرک ....و کمی از گل های بالای ضریح + برنج  امیر المومنین

هم خندید ،هم اشک ریخت ...و افتاد توی بغلم و

دقایقی ...

( رسم ادب نبود که بارشی نداشته باشم ... اما ... نشد دیگه !!!!)

بعد کمی آرام شد...

طبق معمول همیشه کمی با چمن ها حرف زدیم و لمسشان کردیم و عاری از تمام مشکلات پهن شدیم و به

آسمان نگاه کردیم...

و  از آنجا که این حافظ مدت هاست با من و دوستم درگیر است ... دست بهش نمیزدیم ولی از

قرار معلوم نمیشد که نمیشد...(با دست میکشدمان و با پا هلمان میدهد)

روی چمن بازش کردیم و ...

مثل همیشه ... کم مانده بود از شیراز بیاید و بزند در گوشمان و برود !!! 

کاش زنده بود و میشد با هاش دو کلام حرف حساب زد ... رو در رو

یا لااقل بهش میگفتم :

داداش کم ببند همیشه ببند ...

کمی هم با این برگهای نو که کمرنگ و نازک و براق و کوچولواندحرف زدیم وناز و نوازششان کردیم ...

بعضیهاشان مردانگی را به حد کمال رسانده واز دل تنه ی به آن سختی جوانه زده بودند... بخاطر این

 همه تلاش و همت، ازشان تشکر کردیم و به رسم ادب هم ،دست دادیم و  ماچ  و بوسه ای هم داشتیم...

و کمی هم باهاشان خلوت کردم و خلاصه بهشان گفتم دست راستتان روی سرم !!!

تا خود مترو درگیر شعر بودیم ...خط به خطش را ... ( چقدرم  بلد بودیم!!!!) یکی نبودبه ما بگوید هر

 کسی را بهر کاری ساختن...

شما خواهر من برو همون درگیر انتگرال و توابع لژاندر باش ...

حیف که کسی نبود تا چیزی بهمان بگوید

 و ما هم با تمام وجود درگیر پیدا کردن فرق معانی تقدیر و تقریر و تزویر و از همین موارد...

طبق معمول از مسیر مترو تا منزل پیاده و بستنی!!!

اون دفعه قرار شد هیچ وقت یادمون نره (زیر باران خدا بستنی ام طعم بهشت میداد ) باران می بارید و

سرد بود... ولی بستنی خوشمزه تر از همیشه ...

نکته:جمله داخل پرانتز از دوست سر به آسموون می باشد...

قرار شد به بستنی فروش بگیم بهشت هم یک شعبه بزند!!!

( یه همچین آدمای امیدوار به کرم خدایی هستیم ما)

...

این بار هم خوشمزه بود...

بستنی ذاتا خوشمزه است ولی لا اقل برای ما ،اینجا با همه جا فرق میکند...

در مسیر ،نگاه آدم ها :

(همچنان ما دو نفرشاخ داریم)

یا شایدم :

از نظرشان (گشت ارشادیم!!!)

ولی بعضی ها هم رفتار جالبی دارند.

 مدت هاست با یک دوست دیگرم(رفیق شفیق) یه بازی راه انداختیم(توی خیابان) وقتی راه میریم ..

جو سازی میکنیم

 به رفتار خانوم های نا مرتب( در دایره المعارف ما همان بد حجاب)نگاه می کنیم ...

 بعضی ها ، وقتی رد میشوند شالشون رو کمی جلو می آورند...

در خیابان هم بعضی ماشین ها به طرز جالب می ایستند و با احترام اجازه عبور میدهند...

خیلی احساس احترام لذت بخشیه...

حتی  کسانی که خودشون هم رعایت حجاب درست ندارند،باز هم احترام میگذارند...

کلا انگار این حجاب(به قول رفیق شفیق جو سازی)به صورت کاملا نا محسوس عجین شده در فطرت

همه هست ولی گویا بعضی ها مقاومت می کنند...

گویا همین فطرت هم باعث احترامشان میشود

در راه برگشت گوشم حرفهایی شنید که مربوط به عقلم بود ... همون عقلی که دین دارد .. نه دلی که

عقل ندارد!!!

من هم گفتم ... او هم گفت ...

..................................................

..................................................

..................................................

در کل روز خوبی بود...

گاهی اوقات یک سری حرفها فقط از زبان یک دوست شیرین است...

خدایا از طبیعتت ممنون که هی تلاش میکنی به ما بفهمانی زنده شدن را و ما یا شایدم من!!

نمیفهمیم و به چشممان عادت شده این چرخه ی عجیب و زیبایت...

دوستت دارم این بار فقط برای بهار...

  • ۹۳/۰۱/۱۷

نظرات  (۳)

عزیز پارک بهشت مادران نه پارک بانوان.
امیدوارم فقط به خاطر وبلاگ بودن بیشتر راجب من توضیح نداده باشی چون من یکم بدتر از این حرفام.
بله دردودل کردن بای رفیق خیلی وقتا به ادم خیلی کمک میکنه ومن باید شکر گذار باشم.
اره روز خوبی داشتم نه ،باتو داشتیم،واقعا سبک شدم.
ان شا ا... که خدا گره از کار هممون باز کنه هر طور خودش صلاح میدونه..
پاسخ:
پاسخ: بله ،تصحیح کردم.

مگه ازت بد گفتم که میگی بدتر از این حرفام؟؟؟!!!
شما عزیز مایی..

آره هر طور خودش صلاح میدونه
راستی خواهرم پیگیری کردند و...
گفند میشه به غیر از مشاوره هم با این استاد صحبت کرد...و البته دیداری داشت...

هماهنگ کنم؟؟

آره روز خوبی داشتیم ...ما که همچنان وا مانده و سر گردان شادیم بره خودمون...
واقعا ممنون به خاطر مطلبت وبودنت.
عالی بود
پاسخ:
پاسخ:
خواهش دارم
درس پس میدیم آبجی...




امروز ساعت 6 (اطراف مسجد زینبیه)
خانوم آقا پناهیان برنامه دارند... همه اس هات ناقص اومده هیچی نفهمیدم...
راستی GYM چی شد...؟


آخی چه با حال نوشته بودی و البته ملموس

:)

دلم دوستامو خواست

خوشحالم که روز خوبی رو گذروندی خواهری

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">