باید مراقبـ بود ...

باید مراقبـ بود ...

خوشا شهادت...

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۴۲ ق.ظ

 

گاهی اوقات چیزی رو که مدت هاست جلوی چشممه  جوره دیگه ای میبینم،جوری که انقدر برایم غریب

 میشود که احساس میکنم اصلا تا بحال ندیده بودم...

غریبــــ ـ غریبـــ ـ غریـب

که تعجب میکنم ...

اکثرا هم این حس، مربوط به اشیاء ـ جلوی چشمم بود( تابحال)

دیشب اولین بار، این حس رو نسبت به دستام پیدا کردم...

دقایقی به دستام خیره شدم...

غریبــ ـ غریبـــ ـ غریـب

همیشه با من بودند ... اما دیشب ...

گاهی اوقات چیزی رو که مدت هاست جلوی چشممه  جوره دیگه ای میبینم،جوری که

 انقدر برایم غریب

 میشود که احساس میکنم اصلا تا بحال ندیده بودم...

غریبــــ ـ غریبـــ ـ غریـب

که تعجب میکنم ...

اکثرا هم این حس، مربوط به اشیاء ـ جلوی چشمم بود( تابحال)

دیشب اولین بار، این حس رو نسبت به دستام پیدا کردم...

دقایقی به دستام خیره شدم...

غریبــ ـ غریبـــ ـ غریـب

همیشه با من بودند ... اما دیشب ...

گویا دست کس دیگری بود...

هر چه بود ، برای من نبودند... یا بهتر بگم ، با من نبودند...

درست در مقابلم...

ترسیدم

و فکر کردم...

به اینکه اینها که از همان اول هم برای من نبودند

قرار بوده امانت باشند...

 پس چرا انقدر حس تعلق داشتم؟!!

یاد اون آیه یس افتادم ...

امروز بر دهانهای  آنان مهر می نهیم، و دستهایشان با ما سخن می گوید...و....

چقدر سخت و سنگین !!

دهن را ببندند و دستها...

دستی که برای من است از خودم پیش خدا شاکی میشود و...

می دانستم امانتند اما... هیچ احساس امانت داری در خودم نمیدیدم...

امانتی که از اولش پیشم بوده و تا آخر هم ...

نا خوداگاه موجب احساس مالکیت میشود...

نمیدانم

فکر کردم و رسیدم به این که

مراقب های امتحان های خودش هستند ...

که تقلب نکنیم  

که اگر حواسمان به دوربین های خودش نیست

و حتی به نگاه های امام زنده و حاضر

و ملائک...

گوشزد کرده که بنده ی من  

هیچی نیستی

فقیری ... و بیچاره

ببین حتی دستت  هم در آخر از خودت شاکی ست...

فقط خودت هستی و اعمالت!!!

یک روح ... با یک سری اعمال...

فهمیدم خیلی باید مراقب بود...

دستمم که به جایی بند نیست! او خودش شاکی است...

آه...

خدا کند دستانم ،محبتش به صورت لحظه ای که باران در نگاهم چهره خیس میکرد را فراموش نکند...

خدا کند یادش نرود که هنگام دعا، تنها آنها بودند که به سویت دراز میشدند...

و حتی لحظه وصلش به ضریح را هم فراموش نکند...

و خدا ...

چشم میگرید و دست به سویت دراز است ولی...

زبان را چه کنم...

 خدای عزیزم

از طرفی دلم امید به لطف و کرم و احسان تو دارد...

از طرفی هم ...

خودت فرمودی

أَفَمَن کَانَ مُؤْمِناً کَمَن کَانَ فَاسِقاً لاَّ یَسْتَوُون...

اگر قرار باشد مرا ببخشی، پس عدالتت چه میشود؟؟

چقدر تنهایم در آن لحظه...

 خدا ...

میشود من نمیرم!!!!

آخر نمی خواهـــــــــــــــــــــــــــــم


پ.ن۱: 

غریبانه رفتید و ما مانده ایم        ز خیل رفیقان جدا مانده ایم

تلاش سفر مرده در پای ما        زمینی شدیم آه، وا مانده ایم

پ.ن۲:وامانده ام!!!  می خواهـــــــــــــــــم زنده شوم...

پ.ن ۳:به غربت چادر خاکی بی بی قبول کن

 اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک...

  • ۹۳/۰۱/۱۶

نظرات  (۲)

سلام
به قول سیدمون اگر شهید نشویم باید بمیریم و این خیلی سخته و درخواست همیشگی من که ...
دعا کنید با شهادت از این دنیا بریم
سلام

آفرین خیلی خوب نوشته بودی

منو یاد ِ تصویری انداختی ، تو قسمت تلنگر از جنس قران یه نگاه بنداز

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">